یکی از بجه ها امروز تو دانشگاه میگفت کاش این 21 دسامبر راست باشه تا 72 ساعت شب باشه تا استاد فیزیک (نمیگم غیبتش نشه)نتونه بیاد سر کلاس!!!
اخه برادر من ایقد از دست درس و مشق واستاد خسته شدی که حاضری دنیا نابود بشه ک ی جلسه استاد نیاد؟؟؟؟؟؟؟
نه خو این چیزا رو میبینم که دود میکشم دیگه
خاطرات خنده دار
یعنی اینجور که ادم تو فیسبوک میبینه تو ایران دختر با قد زیر 170 و پسر زیر 185 نداریم ماشالا همه بسکتبالستی هستیم واسه خودمون
عاغا دیشب رفته بودم خوابگاه دانشجویی پیش همشهریام که مثلا بخونم امروز امتحان میان ترم++c داشتم.از شانس بد من.اینا حرفشون شد در مورد 21 دسامبر هی یکیش میگفت سه شبانه روز شب میشه.به همین پیپم قصم که تنها رفیقمه یکی دیگش میگفت نه سه شبانه شب شبه هرکاریش هم میکردیم مجاب نمیشد!!
اقا ما یه روز با چندتا دوستامون خیر سرمون تیپ زده بودیم رفتیم کنار 33 پل بگردیم ماهم همه تریپ مهندسی گرفته داشتیم از کنار 33 پل رد میشدیم
یه دختر بچه بود با مامانش یدفعه
گفت مامان مامان
دالتونا رو نگاه کن دالتونا
اقا چند نفر که اونجا بودن از شدت خنده به دیار باقی شتافتن :))))))))))))))))))))))))))
ما هم که تا به حال تو عمرمون این قد ضایع نشده بودیم داشتیم میمردیم از کنف شدن
دوس داشتم خر خره بچه رو بجوم
(دیگه درس عبرت شد ما دیگه به ترتیب قد کنار هم راه نریم ) خیر سرمون مهندس مملکتیم
یه روز برنامه کلاسیمون سخت بود هر سه زنگ امتحان داشتیم بد بچه ها هم به خاطر این که معلم ها نیان سر کلاس نفتالین اورده بودن گذاشته بود زیر میز معلم که بوی گندی داشت همه داشت حالشون به هم میخورد بد معلم هاهم نامردی نکردن اومدن سر کلاس 2 نمره از همه هم کم کردن. فقط کلاس ما اینطوری بود یا شماها هم اینطوری بودین
يه روز آزمون داشتیم سر کلاس میزدیم به میزو پاهامونم به زمین خلاصه شاد بودیم که یهو دیدیم مدیرمون اومد بالا و خیلی عصبانی یه کم دعوامون کردو بعد گفت صندلیاتونو فاصله بدید که آزمونو شروع کنیم اینم خیلی عصبانی بود و به جا این که سوالا رو بده برگه پاسخ هارو داد به ما که یه دفعه دیدم همه دستشون جلو دماغشونه و میگن سیییییی سیییی! ما هم صداشو در نیاوردیمو شروع کردیم به پر کردن پاسخ نامه که این خرخون کلاسمون پاشد گفت عاقا اینارو اشتباهی دادین!!!
یه بارم که میخاستیم خودمونو نشون بدیم و بگیم ماهم میتونیم دیگه نشد! (يعني نگذاشت بشه)
هیییعیییییییی روزگار
یادش بخیر قدیما 98 بازی میکردیم
یادمه ی شب جوگیر شدیم با بچه ها تقسیم کار کردیم
یکی تلویزیون کوچیکشو آورد تو کوچه
من یه سه راه برق از خونه کش رفتم
یکی از بچه های ته مرام م حاضر شد پلی استیشن یکشو بیاره
شبش تا نزدیکیای 3 شب تو کوچه بازی کردیم خعلی حال داد اما فردا شبش هم هر سه مونو باباهامون انداخته بودنمون بیرون تا فرداش تو کوچه از ترس بیدار موندیم
منم جوگیرتر از هم شروع کرده بودم از ارواح صحبت میکردم !!!!!!!!!!!!!
بازم میگم قبلنا خیعلی باحال تر از الان بوده!!!!!!!!!!!!!!!!
یه روز تو ااتوبوس دانشگاه با اعصاب دااغون رفتم صندلی آخر نشستم بعد هدفون گذاشتم دارم محسن یگانه گوش میدم
بعد چن لحظه دیدم همه دارن منو بد نیگاه میکنن هدفونو که در آوردم متوجه شدم یکی از دخترای دانشگاه آزادی با افاده تمام اومده به من گفته میشه برید جلو بشینید منم بهش جواب ندادم و اونم ناراحت شده برگشته دانشگاهشون!!!!!!!!!!
کلا ملت اعصاب ندارنا حواستون باشه
در ضمن دیگه هیچوخت تو اتوبوس هدفون نذاشتم
>>>>>>>.......<<<<<<<<
بابام تعریف میکرد وختی من کوچیک بودم یه باربغلم کرده همون موقع شیرخورده بودم همینطور که دهنشوبازکردکه منوصدابزنه یه پس خوشگل موشگل تودهنش اوردم تازه بابام قورتشون داده!
عهههههههههههههههههه
یه روز با یکی از دوستانم داشتیم از راهرو دانشگاه رد می شدیم که یه خانمی با بچه اش رو دیدیم نمی دونید چه دسته گلی بود این بچه! من که کلی از دیدنش
ذوق کرده بودم به دوستم گفتم :آخی ! چه بچه نازی بزنم به تخته!!! و برای بیمه کردن با تمام قوا زدم به تخته. اما چه تخته ای!!!!!! تخته مزبور در یک کلاس بود.!! بعد از انجام کار تازه یادم افتاد از پنجره به داخل کلاس نگاه کنم. که دیدم کلاس حاوی یک عدد استاد و چهل و اندی دانشجوست که بعد از این حرکت چشماشون به در دوخته شده.
استادمون باباش فوت کرده با چنتا از رفقا و استادای دیگه رفته بودیم برای مراسم روز هفتش
آقا یکی از این اساتید گرامی یهو پاشد رفت پشت میکروفون می خواست به استادمون و خونوادش تسلیت بگه
آخرش برگشت گفت: ایشالا هرچی خاک ایشونه بقای عمر رفتنگانتون بشه!!! :D
استاد عزادار :((
جامعه ی رفتگان o_O
ما و حضّار =)))))))))))))
یادش بخیر بادوتا خاک انداز (شما یادتون نمیاد وسیله ای بود اون زمون برا جمع کردن خاک و گردوغباری که بعد جارو کردن اتاق ها جمع میشد یه گوشه ی فرش ) و یه توپ پلاستیکی کوچولو بدمینتون بازی میکردیم
یعنی یه همچین مخترع هایی بودیم ما :)))))))
اقا دوستم خواست خون بده گفت توام بيا!!!
منم رفتم ديگه هيچي تا وقتي اسمشو خوند
اسمشو خوند اقاااااديدم يهو غش كرد من با دكتر بلندش كرديم خوابونديمش روتخت تا بهوش اومد گفت ميترسم هركاري كرديم نشد كه نشد ديگه هيچي رفتيم بخش كودكان(همون جاكه عروسك و اسباب بازي داره)
تا خون داد آبرمونو برد خرس گنده
اعتراف می کنم
اولین بار که سوار پراید شده بودم، رو شیشه آینه بغلش نوشته بود:
" اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند."
فکر کردم این یه جمله فلسفیه!
تا مدتها داشتم با مخم کلنجار میرفتم که ینی چی...؟
تو کف اون راننده بودم ...!
شــُما یادتون نمیاد وقتــی خیلی خیلی بچه بودیم ُ تو مهمونی یا جاهای دیگه میشستیمـ بغل مامان یا بابامون ُ زل میزدیم به اون قطره ی چایی که بـِ هنگام ِ چای خودرنش از زیر ِ استکان ِ چاییش آویزون شـُده بود و منتظر می موندیمـ ببینیم کــِـی و کــُجا میچکه ..!!! :))
تازه گاهی با یـِ وسواس ِ خــــاصی هم مـُراقب بودیمـ که یـِ وخ رو ما نچکه ...!! D:
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 23024
کل بازدید: 512292415