دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

خاطرات خنده دار

  39650

سال سوم دانشگاه یه روز دم در دانشکده واستاده بودیم با بروبچ چرت و پرت می گفتیم می خندیدیم!!!
یهو یکی از همکلاسیای نامردمون اومد گفت:« ببخشید این فوق العاده ماشین 2 کدوم کلاسه؟» . خب منم بر حسب وظیفه والبته محض خنده گفتم 106
بعد کلاس اومد هر چی از دهنش در رفت بارمون کرد! این دخترا هم اعصاب ندارندا!
ترتیب کلاسای طبقه اول دانشکده: 105،104،103،102،101،دستشویی، 108،107، . . .
خب تو که جنبه دانشگاه اومدن نداری عروس شو برو خونه شوهر!! والا!!

  39644

یه روز از دانشگاه زدم بیرون یکی از همکلاسیای راهنمایی دبیرستانمو دیدم..
از اونا بود که خیلی پز میداد وحشتناک ها یه چی میگم یچی میشنوی...
با این دید که دیگه عوض شده وبزرگ شده خیر سرش رفتم جلو سلام کنم بعد نیم ساعت کلاس گذاشتنشو اینا میگه راستی از فلانی خبر داری ؟(یکی از همکلاسیام)گفتم :نه ...
نام برده:خیلی عوض شده و...
منه خاکی وفروتن:کجا دیدیش ؟
به کیبردم قسم اینو گفت:تو fiis boook
مارو میگی: شیطون درونم هی میگف زایش کن ولی من ذاتن آدم زایععع کن نیستم :)))
گذاشتم وقتی رف تا خود خونه بهش خندیدم!!!
بماند که بعذیا ما رو میدیدن انگار دیوونه دیدن:)))))

  39643

امروز یکی از اقوام زنگ زد خونمون واسه فردا شام دعوتمون کنه حرفاشوزد دعوتشم کرد اخرش که میخواست خداحافظی کنه اومد بگه :پس فردا منتظرم.. گفت:پس فردا مزاحم بشید بعد فهید اومد درست کنه گفت »:مراحمید....
هیچی دیگه من تلفن و خوردم انقد خندیدم بعد میگه تو رو خدا ناراحت نشیاااااااااا.....(نفهمید خوشحالم شدم میام میذارم تو 4 جوک..)

  39642

لیدیز اند جنتلمن
رفته بودم برای فکس کردن ؛ یه نوشته ای رو باید فکس می کردم واسه دفتر دیکی از رفقا تو یه شهر دیگه . خلاصه رفتیم و تو یکی از این دفتر خدمات ارتباطیا که اون نوشته رو همون برگه رو فکس کنیم .
رفتم تو ؛ یه باجه دم در بود . رفتم جلو باجه
من : سلام آقا .
آقاهه : برید پیش اون خانم ( باجه ی بغلی ) .
من : سلام خانم . دفترتون فکس داره ؟؟؟
خانمه : سلام بفرمایید .
من : می خواستم این رو ( برگه رو نشون دادم ) فکس کنم .
خانمه : مراجعه کنید باجه ی 3 .
رفتم باجه ی 3 اون جا هم یه خانمی نشسته بود پشت میز .
من : سلام خانم . می خوام یه چیزی رو فکس کنم گفتن بیام این باجه .
خانمه : ( هیچی نگفت فقط نگاه کرد ) .
من : خانم می خواستم این رو ( به برگه اشاره کردم ) فکس کنم .
خانمه : ( پس از اندکی مکث ) نمی دونم که دستگاه فکس کار می کنه یا نه !!!!
من : خانم من الان چی کار کنم ؟؟؟؟
خانمه : ( باز هم تماشا و سکوت . آها داشت میوه هم می خورد راستی )
من : خانم ببخشید کی میدونه که دستگاه کار میکنه یا نه ؟؟؟؟
خانمه : اون آقا (با اشاره به همکارش ) می دونه .
من : آقا ببخشید دستگاه فکس سالمه ؟؟؟؟ کار میکنه ؟؟؟؟
آقاهه : برای چی ؟؟؟؟
من : می خواستم این رو ( و باز هم با اشاره به برگه ) فکس کنم به این آدرس .
آقاهه : برگه رو بدید به من .
و بالاخره تونستم بفهمم که دستگاه فکس کار می کنه و اوناهم می تونن که اون برگه رو به همون آدرسی که بهشون دادم فکس کنند .
ملت شگفت زده شده بودن که چطور من کارم تموم شده و دارم اون جا رو ترک می کنم. ( آخه یه مردی بهم گفت دو ساعت معطلم این جا )
سرانجام با موفقیت کار به پایان رسید .

  39636

ینی دلم میخواد این شیطون کصصصافطط و خفه کنم...
درحالت عادی نه جواب سوالای درسی تو ذهنم میاد..
نه وسایلی که گم کردمو میدونم کجاگذاشتم...
نه یاد دوستانه قدیمی می افتم....
نه یادخوردن و این که اول لب بوده یا دندون....
امااااااااااا....
همین که الله و اکبر نمازو میگم میشم فیلسوف همه چی یادم میاد...همه چی رو پیدا میکنم یاد حرفای استاد میافتم مساله ها حل میشه ...همین که تموم میشه باز مخم خالی میشه!!!!
ینی اگه دستم به این شیطون بیافته لعنتی!!!!!!

  39629

یه بار رفته بودیم تو یه پاساژی خرید کنیم. مامانم رفته بود برا خودش روسری بگیره، منم که دیدم تو مغازه چندتا خانم هستن نرفتم تو. ایستادم بیرون و از بیکاری شروع کردم به ور رفتن با در پاساژ. (ازین درای فلزی بزرگ تاشو بود). اگه دقت کرده باشین این درها یه سوراخی دارن واسه اینکه موقع قفل کردن قفلو بذارن توش. منم که بیکار بودم یهو حس پترس بازیم گل کرد انگشتمو کردم توش!!! آقا انگشت فرو کردن همانا و گیرکردن همانا! یه ساعت داشتم زور میزدم که انگشتمو درش بیارم، مگه درمیومد؟ در همین حین هم انگار کل مردم استان تو همین پاساژه میخواستن خرید کنن. چنان شلوغ شد اونجا که نگو... زمینو که انقد گاز زدن تموم شده بود رفته بودن سراغ در و دیوار!
آقا خلاصه بعد از حدود یه ساعت و ربع مامانم رفت آب معدنی و یه قالب صابون خرید اومد دستمو خیس کرد و با صابون لیزش کرد منم انگشتمو به زور کشیدم بیرون.
با اینکه خیلی اون روز ضایع شدم ولی هر وقت یادم میفته خندم میگیره
خخخخخخخخ

  39613

"طمع و بد شانسی رفقای لابستر"
یه بچه محلی داریم چند سال پیش
از فرط فقر رفت
خودشو بندازه جلو یه ماشین مدل بالا بیس سی ملیون دیه بگیره......
خودش تو بیمارستان تعریف میکرد:
رفتم وسطه اتوبان 206 اومد خودمو ننداختم!!
پرشیا اومد ننداختم!!!!!
یدف نفهمیدم چی شد چشام سیاهی رفت.......
چشامو تو بیمارستان وا کردم بهم گفتن:
وسط اوتوبان یه پیکان قراضه زده بهت در رفته!!!!!
بیچاره داشت اشکش درمیومد!!!!!!!!!!!خلاصه چار پنج ملیون فامیلاش جمع کردن پوله بیمارستانو دادن دیگه!!!!!!
آدم انقد بد شانس؟؟؟

  39609

سر كلاس شبيه سازي محسن رفت پروژكشن رو تنظيم كنه كه تصويرشو بندازه رو وايت بورد گفت رضا فرمون بده تنظيمش كنم .
من: چپ چپ چپ راست راست .. بالا بالا بالا بالا بالا بالا ... پايين پايين ..... راهنما (با ناز)
يهو كلاس رفت رو هوا . استاد شاكي شد گفت مثه اينكه اينجا رو با برنامه عمو پورنگ اشتباه گرفتي
يهو يكي از بچه ها بلند گفت خونه خالههههه خونه خالههههههه !!!!!! محسن سمت راستته بدو 10 ثانيه فرصت داري ..........
هيچي ديگه اون دو ساعت از بس خنديديم و آب از چشامون اومد تا يه هفته چشامون قرمز شده بود و گونه هامون درد مي كرد

  39600

"شیطنت های رفقای لابستر"
یروز با رفیقم نشسته بودیم تو پارک روبروی تاب و سرسره ها
آقا منم بی خبر از اینکه رفیقم شیشه کشیده تو حاله خودش نیست:(((
یدف پاشد گفت:داداش پاشو بریم شرره!!!
گفتم کجا؟؟جواب نداد
رفت وایساد جلو تاب (هیشکی رو تاب نبود) گفت:فلان فلان شده به من بد نگا میکنی؟؟؟
آقا یدف دیدم این داره مشت و لگد پرت میکنه
با زور گرفتم آوردمش اینور میگم:اوسگول چیکار میکنی؟؟؟
میگه بد نگا میکرد....
بعدش دیدم دستش رو شیکمشه گفتم :چی شده؟؟؟
گفت:فلان فلان شده لگد زد تو شیکمم!!!!!!!!!!!!!
فکرشو بکنید از دشمن فرضی کتکم خورده بود!!!!!!!!!!
ما نارفیق نیستیم بردیم ترکش دادیم

  39594

من در کل سالیان تحصیلم به وفور تقلب کردم و تو عمرم معلمی رو به یاد ندارم که زیر دستش تقلب نکرده باشم با این همه سابقه درخشان هیچ وقت دچار عذاب وجدان نشدم جز یه بار!
آقا امتحان سختی بود منم کم خونده بودم خلاصه یه سه چار سوال از بروبچ(بچه ها) گرفتم و امتحانو با موفقیت دادم روز تحویل ورقه رفتم پیش معلم واسه یه سوال اعتراض بدم آقا اونم که دیده بود همه تقلب کردن فکر کرد من تقلب نکردم گفت:خیلی عالیه واقعا خوب شدی مهم اینه که تقلب نکردی و نمره خودته...!
من::">:">:">:">:">:">:">
بچه ها::(:(:(:(:(:(:(:(:(:(:(
ورقه امتحانیم::-O:-O:-O:-O:-O:-O:-O:-O
خودکارم:#-o#-o#-o#-o#-o#-o#-o#-o
معلم::):):):):):):):):):):)
دوباره خودم::D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D:D

  39591

وااای امروز سر جلسه ی امتحان یه اروغ زدم
چشمتون روز بد نبینه همه اینجوری O.o نگام میکردن:|
خو چیکار کنم؟!:|مگه دس منه؟؟:|

  39589

آقااا ما دیشب رفته بودیم خونه ی یکی از فامیلا شب نشینی... یهو برق رفت پی کارش... تا برق بره و کارشو انجام بده بیاد حوصله ی همه هم رفت پی کارش... منم که دیدم صاحب خانه بی حوصلست گفتم فلانی خوب تلویزیونو روشن کن اخبار ببینیم بیکار نباشیم... چشتون روز بد نبینه اینم رفت و هر کاری کرد تل روشن نشد... دوزاریش فتاد اندر کیسه و برگشت نگام کرد عاشقانه منم گفتم پَ نَ پَ میخوای روشن شه... وای وای
از بابام تهدید واز او واسطه
تا اومدیم خونه سر کوفتـی و فحش شنیدیم و با وساطت مامی شبو روز کردیم...
مردم جنبه شوخیشونم تموم شده

  39585

من و خاطراتم:
من بچه بودم مامانم بهم گفت برو از سر کوچه یه تخم مرغ بگیر بیا.
منم سریع پریدم رفتم دم سوپری گفتم یه دونه گوجه میخوام!
هیچی دیگه مغازه داره یه جوری نگام میکرد میگفت آخه یدونه گوجه؟ منم با اعتماد به نفس گفتم بــــــــــله پولو دادمو اون بنده خدا هم یدونه گوجه بهم داد!
بعدشم خوشحال و خندان اومدم خونه مامانم چشاش 4 تا شده بود میگفت این چیه دیگه؟
تخم مرغ شباهتش با گوجه؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
آیا من نابغه ام؟
آیا هنوز امیدی به من هست؟
هیچی دیگه اصلا بقیه اش رو نمیگم.
هان چیه خب؟ انیشتین هم تو بچگی اش خل بود! بعدش شد انیشتین!
اصلا من بچه خیلی هایکلسی بودم اروپایی خرید کردم.
بازم حرفی داری؟؟؟

  39584

از بیرون اومدم دیدم جلوی درمون یه "رولز روییس" مشکی پلاکشم گذر موقته پارک کرده....
ماشین جلوتر گذاشتم رفتم تو یه خانم و آقا خیلی خوشتیپ نشسته بودن مامانم تا منو دید زد زیر گریه....
نمیدونستم جه خبره، بابام گفت ببین پسرم ما بهت راستشو نگفتیم اونا پدر و مادر واقعیت هستن وقتی تو بدنیا اومدی ما پسر نداشتیم اونا واسه یه کاری داشتن میرفت کانادا تو رو سپردن به ما، ما هم تو رو بزرگ کردیم برای اینکه مارو پیدا نکن اسم فامیلمونو عوض کردیم(حالا فهمیدم چرا اسم فامیلیمون عوض شده)هیچی تا اومدم یه حرفی بزنم مادرم صدام کرد گفت پاشو چرا اینقدر میخوابی!!!!
ولی باید بفمم چرا بابام اسم فامیلیشو عوض شده شاید خوابم واقعی باشه...

  39573

آغــــا ما حوصلــــمون تو خونــــه سر رفتــــه بود ناجــــور :)
پاشــــدم رفتـــم یـــه پاســاز یـــه خورده اونورتـــر ا خونمــــون
دیــــدم نـــه!!! حوصـــله اینــم نـــدارم هــــی غـِــر بخـــورم!!!!
دَم دَر بوتیکــ واستــادم (بوتیک دوستــــم بود)
کنـــار یـــه مانـکـن
نمــــیدونم چـــرا بــاز منو مـَــرض گـــرفت اومـــدم ادای مانکنـــرو در بیـــارم
بـــدون حـــرکت واستـادم
یهـــو دو تا دختــــر از دور اومــــدن اولـــی اومـــد دس زد بـــه لباس مانکنـــه رو بـــه دوستــش گفــت : واییییییی اِلـــــــی نیگا این چقـــد قشنگـــه بخـــر بـــرا مهــــدی
»»»»تــــو کل این مدتـــ منـم تــــو ژســت مانکنـــی بودمــ««««
اِلــــــی خدا خیــــر داده هــــم اومــــد سمت مـــن و گفــت : نـــخیـــرم اینکـــی خوشگلتـــره همینکـــه خواست دس بـــزنه بـــه لباس مـــن
یــــه تکونــــی خوردم گفــتم: رنـگ بنــــدیای دیگشـــم ...(هنـــــو حـــــرفم تموم نشـــــده بود ) کـــــه دوتــای همچـــــی جیغییییییییییییییی کشـــــیدن
کــــه یـــه لحظــــه احساس کــــردم زمین داره میلـــــرزه
مـــارمیگــــی چنـان نعــــره کشــــیدم ا ترس زود پریــــدم تو بوتـــیک
هیچـــی دیگـــه این دوستمون کف مغاز ذوق مــــــــرگ شــــد
ملتـــم کـــه از خنــــده ریســـــه میــــرفتن =))