اینکه موقع رفتن سد راهت نشدم
اینکه چیزی برای رفتنت نگفتم
تنها دلیل آن دوست داشتنت بود
خوشبختی ات !
کسی که نمیخواهد بماند را نمیتوان به زور وادار به ماندن کرد
گفته بودم که اگر روزی بین من و دیگری مجبور به انتخاب شدی
من را انتخاب نکن ...
اگر به اندازه ی کافی برایت مهم بودم
اگر مثل من عاشق بودی
هیچ وقت بین رفتن و ماندن گیر نمیکردی ...
داستان کوتاه
مخاطب خاصم واسه تولدم کادو گرفته یه ساعت و یه عطر مامانم ازم پرسید این ساعت رو چه شخصی بهت داده بهش گفتم دوستم
گفت دوستت پسر یا دختر گفتم مامان از این فکرا نکنا گفت خب باشه... اومد تو اتاقم جعبه کادو رو دید رنگ صورتی :|
گفت اینم حتما همون پسره فرستاده گفتم اره دیگه سلیقه اش دخترونس...حالا هی تو خونه راه میره به ساعت نگاه میکنه میگه از اخر باید بفهمم کی اینو بهت داده-__-
به افتخار همه مامانا بزن کف قشنگه رو :)
مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید.
او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد.
مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد.
همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت.
او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید:
«چه اتفاقی افتاده است؟»
مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست.
تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟»
ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست
بلکه در استفاده از آن است.
چه بسیار افرادی هستند که پولدارند
اما ثروتمند نیستند
و چه بسیار افرادی که ثروتمندند
ولی پولدار نیستند.
ترس مردم از زلزله نیست
از زنده بودن بعدشه :(
موقع زلزله بم خاطرهای از یک راننده تریلی تعریف میکردند که یک ساعت قبل وقوع زلزله خوابآلوده ماشینش را بغل جاده نگه میدارد.بعد زلزله بیخبر از همه جا بیدار میشود و به سمت بم رانندگی میکند.وارد شهر ویران شده میشود!
تصویری آخرالزمانیتر از این؟
با چشمانی تار که اشک جلوی آنها را گرفته بود،به اطراف نگاه میکرد.از وقتی که به هوای گرفتن توپ رنگی به دنبال دوستش به راه افتاده بود مادرش را گم کرده بود.نمیدانست چکار کند؛گیج و سرگردان شده بود و به شلوغی پارک نگاه میکرد.صدای همهمه ی بچه ها و جیغ و گریه کردن های کودکی وحشت اورا بیشتر میکرد.انگار دل کوچکش در این مدت کم برای مادرش به اندازه ی دنیا تنگ شده بود.بارها و بارها به خودش قول داده بود که اگر مادرش را پیدا کند دیگر دستش را رها نکند و به هوای توپ رنگی از او جدا نشود.پیرمرد مهربانی او را پریشان و ناراحت دید؛به او نزدیک شد و دست نوازش بر روی سرش کشید و ازاو پرسید:مادرت کجاست؟ هنگامی که با سکوت او مواجه شد فهمید که پسرک گم شده است.دست اورا گرفت و به کنار نگهبان پارک برد.خانمی کنار نگهبان ایستاده بود.ناگهان پسرک دست پیر مرد را رها کرد و به سمت مادرش دوید.بوی خوش امنیت،محبت،وازهمه زیباتر بوی خوش مادری راحس کرد.حال آن پسرک بزرگ شده است...روی نیمکت پارک نشسته وبه خاطرات گذشته فکر میکند...قدر لحظات را بدانیم...
یه دوست دارم خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی
نچسبه ...ما تو زمین والیبال بودیم که یهو معلم گفت میخوام برا اونایی که بازی میکنن یه مثبت بزارم اقا همینو گفت که دوسته من مثله یه تکه .... خودشو انداخت تو زمین ...........ولی خوب آخرش براش مثبتو رو نزاشت ولی دلم براش سوخت تفلی پاش شیکست تا یه هفته بیمارستان بستری بود ..........
مقام از خود ممنون:
مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟"
دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود
کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند.
به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد: نشان. نشانت را نشانش بده !
استالین در دفترش در حال کشیدن پیپ بود که منشی اش گفت : شخصی میخواهد شما را ببیند و میگوید یک پیشگو است، استالین دستور داد اعدامش کنند و گفت : این شیاد چرا این را پیش بینی نکرده بود؟!
انشای یك پسر 10 ساله گله داری از شهرستان لامرد استان فارس.
كه برنده جایزه بهترین انشا
در سطح كشوری و استان فارس شد...
معلّمی از دانش آموزانش خواست
"فواید گاو " را بنویسند..
نوشتهای که در زیر میخوانید
تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:
با سلام خدمت معلم عزیزم
و عرض تشکّر از
زحمات بی دریغ اولیا و مربیان مدرسه
که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و
اگر آنها نبودند، معلوم نبود ما اکنون کجا بودیم،
اکنون قلم به دست میگیرم و
انشای خود را آغاز میکنم...
البته واضح و مبرهن است که
اگر به اطراف خود بنگریم
در مییابیم
که گاو بودن فواید زیادی دارد..
من مقداری در این مورد فکر کردم و
به این نتیجه رسیدم که
مهمترین فایدهی گاو بودن این است که
دیگر آدم نیست..
بلکه گاو است...
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشا باشد..
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم،
ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد،
مثلا در مورد همین ازدواج،
وقتی گاوی که پـدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد،
نگران جهیزیهاش نیست..
نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند..
مجبور نیست،
به خاطر این که پول جهاز دخترش را
تهیه نماید،
برای صاحبش زمین اضافه شخم بزند،
یا بدتر از آن پاچه خواری کند...
هیچ گاوی نگران کرایه خانهاش نیست..
گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای عمرشان را
نباید پشت کنکور بگذرانند...
گاوها حیوانات مفیدی هستند و
انگل جامعه نیستند...
شما تاکنون یک گاو معتاد دیدهاید؟
گاوی دیدهاید که سر کوچه بایستد و
مزاحم ناموس مردم شود؟
آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند
تا کنون شما گاو بیکار دیدهاید؟
آیا دیدهاید گاوی زیر آب گاو دیگری را
پیش صاحبش بزند؟
تاکنون دیدهاید گاوی
غیبت گاو دیگری را بکند؟
آیا تا کنون دیده اید گاوی زنش را کتک بزند؟
یا گاو مادهای شوهر خواهرش را
به رخ شوهرش بکشد؟
و مثلا بگوید از آقای فلانی یاد بگیر..
آخر تو هم گاوی؟!
هیچ گاوی غمباد نمیگیرد..
هیچ گاوی رشوه نمیگیرد..
هیچ گاوی اختلاس نمیکند..
هیچ گاوی آبروی دیگری را نمیریزد...
هیچ گاوی خیانت نمیکند..
هیچ گاوی دل گاو دیگر را نمیشکند..
هیچ گاوی دروغ نمیگوید...
هیچ گاوی آنقدر علف نمیخورد که
از فرط پُرخوری تا صبح خوابش نبرد،
در حالی که گاو طویله کناریشان
از گرسنگی شیر نداشته باشد
تا به گوسالهاش شیر بدهد...
هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکُشد،
هیچ گاوی...
گاو خیلی فایدهها دارد..
پوشاکما از گاو است..
خوراکمان از گاو،
شیر و پنیر و کره و خامه ...
ولی با همهی منافع ياد شده
هیچ گاوی نگفت :
من ...
بلکه گفت:
مـــــــــاااااااااااااا
اگر بخواهم هنوز هم و
در مورد فواید گاو بودن بگویم،
دیگر زنگ انشا میخورد و
نوبت بقیه نمیشود که
انشایشان را بخوانند ،،،
امّـا
به نظر من
مهمترین فایده گاو بودن
این است که
دیگر آدم نيست.
به سرم زد يك شب ناشناس امتحانش كنم
بازىِ خطرناكى بود اما به ريسكش ميارزيد
+سلام
-سلام...شما؟
+غريبه
خدا خدا ميكردم كه ديگر پيامى نگيرم
آخر قرارمان اين بود كه ناشناسى واردِ حريممان نشود
-ميشه خودتونو معرفى كنيد؟
نوشتمو نوشت
ساعتها برايم گفت
از تنهايى اش
از گذشته اش كه پاك بود از آدمها
ناليد از عشقهاى امروزى
گفت منتظر است يك دانه نابَش سرِ راهش قرار گيرد...
با شماره ى خودم پيغام دادم جواب نداد
براىِ غريبه اما،
حاضر بود جانَش را بدهد
عجيب بود كه ديگر خبرى از شلوغىِ كارَش نبود
عجيب بود كه ديگر دستش هم بند نبود
عجيب بود،همه چيز عجيب بود
بعد از ماه ها،
مرا با غريبه اى عوض كرد كه خودم بودم
گاهى در زندگى غريبه شويد
آدمها گاهى غريبه ها را به عشقشان ترجيح ميدهند!
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامه داد از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه،
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت!
میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه!
مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا،
حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟ این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره!
اما ببین....آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام...حواست هست؟
[[من مرد دل کندن از چشمهایت نیستم]]
+رفتم سراغ چتامون
سرِ همون ساعتی که هر شب آنلاین میشدی
مثل معتادی میشم که مواد بهش نرسیده
کلافس ، دست و دلش میلرزه ..
هدفون میذارم
موسیقیِ مورد علاقتو پِلی میکنم
هی تکرار میشه
شروع میکنم از اون بالایِ بالا خوندن حرفامون
از اونجایی که بدون دلیل رومون نمیشد پیام بدیم
میان پایین
از اونجایی که من می گفتم تو گوش میدادی
میام پایین
یکم لحنمون خودمونی تر شده
میام پایین
با هر ترفندی میخواهی منو بخندونی
که بیخیال دنیا باشم
میام پایین
تایم حرف زدنمون بیشتر شده
میام پایین
توی همه ی ساعتای روز از هم خبر میگیریم
میام پایین
پیام سلام تو که بی جواب مونده
بعد ی شیفت خسته اومدم جواب دادم :سلام به روی ماهت
میام پایین
مهربانی نابتو خرج من می کنی
میام پایین
گفتم دلتنگی من با همیشه فرق داره
ترس من از نبود تو تغییر کرده
میام پایین
شروعِ شعر و حرفایی که داره حالمونو لو میده
میام پایین
جانیم کی بودی تو؟
نمیام پایین
دیگه از ی جایی به بعد نمیتونم بخونم.. میمیرم
طبقِ روالِ هر شب
كمى فكر و خيال كردم
كمى تحليل كردم آنچه بينمان گذشت را
پيغامها را
ديوانه بازيها را
خدايا من كه ديگر دستم به او نميرسد
خودَت نگهدارَش باش
ساعت را به وقتِ روزمرگىِ هميشگى كوك كردم و
چشمانم را روى هم گذاشتم
سقفِ اتاقم روشن شد
دلشوره اى عجيب،
تمامِ وجودم را در برگرفت
گوشى را برداشتم
قلبى بود كه پايينش نوشته شده بود؛
سلام...بيدارى...؟
و اين تنها سوالِ زندگى ام بود كه جوابش را نميدانستم
بيدار بودم اما گويى در خواب ميديدم
من...؟
بعدِ اين همه مدت...؟!
به اين فكر كردم كه ميشد اين پيغام را دوازده ظهر ببينم
ميشد صبحِ اولِ وقت يا حتي
عصرِ يك زمستانِ دلگير!
آنجا كه دلتنگي ام كمتر بود
من هم دلتنگش بودم
هزار برابرِ او
اما خودم را بيشتر دوست داشتم
عزتِ نفسم را
جوابش را دادم اما در دلم؛
عزيزِ جانم
كاش زودتر دلَت برايم تنگ ميشد...
اگر میخواهی از حال من بدانی
سخت نیست
تصور کسی را که
هرروز
چند بار
و هربار
چند ساعت
روبروی پنجره می ایستد
و کسی که نیست را به خاطر می آورد
کسی که نیست
کسی که هست را از پای در می آورد ...
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 29241
کل بازدید: 512721146