دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اس ام اس خدا

  22187

امروز از دیروز به قیامت نزدیکتریم،به خدا چطور؟

  22090

خدا تنها کسی هست که تو رو به خاطر خودت می خواد

  22084

بارالها...............برایم بالا رفتن از پله های ایمان را با عنایتت اسان کناز گناهم در ارام پیمودنشان بگذرگر هنگام امدن بسویت لغزشی داشتمتو دستم گیر که انسانمو لغزش پذیربارالها...فانوسروشنت را در مسیرم همواره روشن نگه دارکه بی نور ایمانت من در تاریکی و در ماندگیم

  22072

پشت هر کوه بلند, سبزه زازیست پر از یاد خدا و در آن باغ کسی میخواند, که خدا هست, دگر غصه چرا؟ آرزو دارم؛ خورشید رهایت نکند, و غم و غصه صدایت نکند.....

  22053

خدايا فراموش كردن سخته ولي كمك كن فراموش كنم همه چي رو جز تو...

  21953

تصور میکنم هر شب به یادت،هوایی میشم و تا ماه میرم/قدم هامو بلند تر میکنم چون،درست دارم کنارت راه میرم...

  21951

همه حرفامو گفتم تا ببینی،یه روزم درد تکراری ندارم/تو تسکین تموم درد هامی،به جز تو با کسی کاری ندارم . . .

  21941

آرام باش،
توکل کن،
تفکر کن،
سپس آستینها را بالا بزن،
آنگاه دستان خداوند را می بینی
که زودتر از تو دست به کار شده است...

  21826

به پاي هيچ كس نمي يفتم.دستت به دامن هيچ كس نمي شم.چون كسي رو دارم كه همه دست به دامنش مي شن

  21803

ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.
تلاطم های زندگی حکمتی از خداوند است پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه دریای دور و برمان.

  21799

ای آنکه طلبکار خدایی به خود آ.....
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا...
اول به خود آ، چون به خود آیی به خدا...
اقرار نمایی به خدایی خدا..........

  21647

گاهى خدا براى حفاظت از شما كسى را از زندگيتان حذف ميكند.اصرار به برگشتن نكنيد.

  21592

خــُدایا چـِگونه بخوآنــَمَت
دَر حآلی که نآفــَرمآنی اَت کَرده اَمـ؟
وَ چگونه نَخوانَمَت
دَر حآلی که به لُطف میشنآسَمَت؟

  21506

کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد

  21454

خداوند فراموشی را آفرید تا غیر او را فراموش کنیم …