گرما یعنی ...
نفس های تو،
دست های تو،
آغوش تو ...!
من به خورشید ایمان ندارم!!!
و باز هم سه نقطه های بی پایانِ من...

و بالاخره صبح...
من...
کابوس ها و پلک روی هم نگذاشتن های دیشب...
و بی قراری های الان...
و ذهنی درگیر...
و باز هم 3نقطه های بی پایانِ من ...

اگر حرفی ندارم من...
بدان که بغض توی رگ هایم است...
که تقدیرم به تبعید غرورم...
اشک چشم هایم است..

ای دلم زهر جدایی را بخور
چوب عمری بی وفایی را بخور
ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت
خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت
من که گفتم این بهار افسردنی است
من که گفتم این پرستو رفتنی است
آه عجب کاری بدستم داد دل
هم شکست و هم شکستم داد دل
خانه دل جای هر بیگانه نیست
کوی مجنون. جای هر دیوانه نیست
قلب مجنون به لیلی خوشتر است
غیر لیلی لایق این خانه نیست

فرقی نمی کند
در کدام مدار جغرافیایی گم شده باشم!
کافی ست به سمت خانه شما برگردم
چرا که خورشید هر روز
از مشرق دستان تو طلوع می کند!!
میلاد تهرانی(گیلاس آبی)

قلب آدم مثل گِل می ماند!
در طول زندگی شاید
عده ای آن را به دست بگیرند اما
فقط یک نفر میتواند آن را
یک شاهکار عاشقانه بسازد!!!
میلاد تهرانی(گیلاس آبی)

شاید لک لک ها یک شب
تو را برای پدر و مادرت آورده باشند!
اما من یقین دارم ک خداوند
با دستان خودش
تو را به من هدیه داده است!!!

یکی از ارزوهام اینه تنها و پا برهنه تو خیابونه امام رضا پیاده برم سمته حرم امام رضا وای چ حالی میده لابک=هرکس میتونه حالمو درک کنه...!!!

یکی ازلذت های که دیگه نیست...
میگفت:قول میدم به عشقمون وفادارباشم و تا آخرین نفس پیشت باشم...
میگفت:بخدا اگه تونباشی دق میکنم...
وقت رفتن گفت:دلم براشوخی کردنات،اذیت کردنات،سربه سرگذاشتنات تنگ میشه...
به همین راحتی..
لایک=ازعشق تازه ات چه خبر.دلت که برام تنگ نشده؟...

هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست
که یک نفر احساست رو بفهمه
بدون اینکه بخوای به زور بهش حالی کنی !!!
لایک : نگینم عاشقتم...

من هیچ وقت دستامو با حمله خشک نمیکنم هرچند بهترین حوله دنیا باشه!!!
میدونید چرا؟ چون احساس نداره
میرم جلوی همسرم، عشقم، خم میشم و با چادرش دست و صورتمو خشک میکنم
احساس آرامش بهم دست میده

اون نــگـاهـی کـه گـوشـه اش یـه قـطـره اشــک بـرق مـیـزنـه ...
بـه انـدازه تــمـومِ حــرفـایِ دنـیــا ســنــگــیــنــه !

ﺣــــﻮﺍﺳﺖ ﺑـﮧ ﺩﻟﺘــ ﺑﺎﺷﺪ . . .ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫـ ــﺮﺟﺎﯾـﮯ ﻧﮕــﺬﺍﺭ!
ﺍﯾــﻦ ﺭﻭﺯﻫــﺎ ﺩﻝ ﺭﺍ ﻣﯿــﺪﺯﺩﻧﺪ . . .
ﺑــﻌﺪ ڪﮧ ﺑﮧ ﺩﺭﺩﺷـــﺎﻥ ﻧـﺨــﻮﺭﺩ
ﺟـﺎﯼ ﺻـــﻨﺪﻭﻕ ﭘـﺴﺘـــ
ﺁﻧــ ــﺮﺍ ﺩﺭ ﺳﻄﻞ ﺁﺷـــﻐﺎﻝ ﻣﮯ ﺍَﻧﺪﺍﺯﻧﺪ !
ﻭ ﺗــﻮ ﺧﻮﺑــ ﻣـﯿﺪﺍﻧﮯ
ﺩﻟﮯ ﮐﻪ ﺍَﻟﻤﺜﻨﮯ ﺷﺪ! ﺩﯾــﮕﺮ ﺩِﻟــــ ﻧﻤـﯿﺸﻮﺩ....

!...دل نوشته سلطان...!

این غم های لعنتی مرا کافر کرده اند. چند وقتیست در مغزم آنقدر رژه میروند که صدای پاهایشان نمیگذارد که به خدا فکر کنم.
خداوندا هدیه تولدی که بهم دادی بلای جانم شده است. می شود آنها را پس دهم؟

می خندی...؟؟؟
می لرزد دلـــــم...!
انگـــــار که قلبم روی گسل لب های تـــــوست...!!!