دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

قطار بايد اسير ريل بماند ! چون نتيجه آزاديش فاجعه خواهد بود

اعتراف ميكنم بچه كه بودم اگه از دست كسي ناراحت ميشدم هروقت ميخواست بره حموم قبلش ميرفتم شامپو رو كف حموم خالي ميكردم كه بيفته مرگ مغزي شه

چندسال پيش از رو بيكاري با دوستامون يه بازي راه انداخته بوديم ميرفتيم تو يه محله و هرشب نوبت يكيمون ميشه كه با لگد بزنيم به در خونه ها بالخره نوبت به من رسيد از شانسم يه درتخته اي قديمي بود يه لگد محكم زدم در افتاد منم افتادم تو حياط خونه مال افغاني ها بود بيچاره ها همينجور داشتن نگام ميكردن يهو يكيشون حركت كرد منم هول شدم داد زدم و دويدم بيرون،تا الان دوستام به خاطر اون شب سوژم ميكنن

قابل توجه خانوم هایی که می خوان از شر درخواست های دوستی آقایون خلاص شوند
v
v
v
v
v
v
v
فقط کافی یه عکس بدون آرایشخودتونو بهشون نشون بدید !

کاش قدمم یک کم واسه خودم خوب بود.رفتم مغازه داشت مگس میپروند صاحبش وقتی من رفتم انقدر شلوغ شد که نتونستم خرید کنم.
وای خداشانسمونم واسه بقیه خوبه

بهترينها را نبايد ديد و حتي لمس كرد ؛ بايد آنها را ميان قلب خود احساس كرد. بهتريني،بهتريني،بهترين

خواستن همیشه توانستن نیست،
گاهی داغی است ک بر دلت میماند.......

کاش میدانستم
چه كسی این سرنوشت را برایم بافت...
آنوقت به او میگفتم...
یقه را آنقدر تنگ بافته ای...
كه بغض هایم را نمی توانم فرو دهم...!!!

به سه چیز گفتم اصلا تحویلت نگیرند: غم، غصه و تنهایی

مردی قصد ازدواج داشت. پس به یک بنگاهی مراجعه کرد که روی آن نوشته بود «بنگاه همسریابی».
مرد در را باز کرد و وارد اتاقی شد که دو در داشت.
روی یکی نوشته شده بود«زیبا» و روی دیگری «زشت».
در زیبا را فشار داد و وارد اتاق شد. دو در دیگر دید، روی یکی نوشته شده بود «کدبانو» و روی دیگری «شلخته».
او از در کدبانوی خوب وارد شد. در آن جا دو در دیگر بود که روی یکی «جوان» و روی دیگری «پا به سن گذاشته» نوشته شده بود.
از در جوان وارد شد. ته اتاق آینه ی دیواری بزرگی دیده می شد که روی آن این جمله نوشته شده بود:
«با چنین ادعا و توقعاتی، بهتر است اول خودتان را در این آینه نگاه کنید!!»

به دختره میگن شوهرچندتا حرف داره؟ میگه اگه پیدابشه که دیگه حرف نداره!!!

شبها خوابم نمی برد از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبم ، بی انصاف محکم زدی جایش مانده است.

راز زندگی این است : <بمیر ، پیش از آنکه بمیری >
آنگاه در می یابی که مرگی وجود ندارد.

گرچه غمگینم ولی از عشق آرامم هنوز
عاشق و دلبسته و دلگیر از آن نامم هنوز
اشک در چشمم ـ تمنا در دلم درمانده ام
من نمی دانم چه خواهد شد سرانجامم هنوز...

پایان حکایت من شنیدن دارد من عاشق او بودم او عاشق او.........