دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

یارو میره برا مصاحبه استخدامی بهش میگن اذون بگو.آهی میکشه ومیگه همه چیز با یه نگاه شروع شد.

دوره زمونه ای شده که اگه بزنی رو شونه کسی بر نمیگرده....: اگه بخواي توجه مردمُ جلب كني بايد با يه پتك بزني تو سرشون!

شوهر عمم دو هفته میشه باباش مرده , ارث بش رسیده ,از ده اومده تهران, ماشین شاسی بلند گرفته , تو خیابون هر کی جلوش لایی میکشه , میگه " بله دیگه , آدم گوسفنداشو بفروشه , بیاد شهر , ماشین بخره , از این بهتر نمیشه که ":|

به داداش کوچیکم میگم یکم ورزش کن مثل من هیکلت ورزشکاری بشه
برگشته بهم میگه:
تو که هیکلت مثل آدم دست راستی میمونه ، که با دست چپ نوشته باشه !
:|

تو آدم بیکاری هستی در صورتیکه :
1.عضو فیس بوک باشی!!!
2.موبایل داشته باشی!
4-وقتتو واسه خوندن این مطلب تلف میکنی!
5- نفهمیدی تو این مطلب شماره 3 وجود نداره؟!!!!!!
7-الان چک کردی ببینی که شماره 3 هست یا نه؟!!!!
8- شماره 6 کجاست؟!!
9-حالا لبخند می زنی!!!
10- شماره 1 کجاست؟.
.
۱۱-هه هه هه رفتی چک کنی ببینی شماره 1 هست؟..
حالا خداییش فکر می کنی آدم بیکـــــــاری نیستی؟؟؟

تقویم امسال هم... با تقویم پارسال، هیچ فرقی نمیکند. وقتی زندگی... تا اطلاع ثانوی... تعطیل است ...

نان گرسنه است!
بالاتر از نان, چشمه ها:تشنه اند!كمر سالخوردگان را شيريني خاطرات گذشته شكسته,و پشت جوانان را, وحشت فرداهاي نگران!

وقتی یه آدم میگه : هیچکس منو دوست نداره ....
منظورش از هیچکس یک نفر بیشتر نیست
همون یه نفری که واسه اون همـــه کسه ... !!!

یادت هست....؟
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟
و من سکوت کردم...
دیدی ...! جاده جایی نرفت...!
اون که رفت ، تو بودی

مامان امروز یه خواستگار خوش تیپ اومد سرکار شماره خونه را ازم گرفت
.
.
.
ستاد شادسازی دل مادران!

انسان های وحشی یکدیگر را می خورند و انسان های متمدن ، یکدیگر را فریب میدهند.

زيـبـاتـريـن نـگـاه را در چـشـمان کسـي ديــدم کـه هــــــرگــــز مـــــــــــرا نـديـد.

از ایــــن امد و رفت های تکـــــراری دلـــــم گرفته!
یا نیـــــــــــــــا...
یا نــــــــــــــرو...!

شب است و در بدر كوچه هاي پر دردم . فقير و خسته به دنبال گمشده ام مي گردم.اسير ظلمتم اي دوست پس كجا ماندي . من به اعتبار تو فانوس نياوردم .......

پارسايي بر کنار دريا بود و زخم پلنگ داشت، با هيچ دارويي خوب نمي شد، مدت ها از آن رنجور بود و دم به دم شکر خداي تعالي همي گفت. پرسيدندش که شکر چه مي گويي؟ گفت: شکر آن که به مصيبتي گرفتارم نه به معصيتي.
گلستان سعدي