دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

یکی از افتخارات دوران دبیرستانم اینه که هر وخ دبیر فلسفه مون از در میومد تو ،
اولین کاری که میکرد بهم میگفت : گم شو بیرون !!!
:))
یه همچین آدمی بودم

الان بابام اومد یه سر و صدایی کرد که نگو
یه تهدیدایی هم کرد که نگو
کامپیوترم از برق کشید
تازه از اتاقمم بیرونم کرد گفت برو تو حال بگیر کپه مرگتو بزار!
ولی اشتباهش اینجا بود که گوشیمو نگرفت
من الان در خدمت شما هستم
بعله من یه همچین آدم زرنگیم D:

فک کنم اگه بابام بنزم بخره باز تو اون درِ وا موندش لُنگ میذاره!
من :|
بابام :)))

یکی از تفریحات دوران بیچگی ما دهه هفتادی ها بالا رفتن از رختخواب و فرار بعداز ریختن رختخوابا بود:))

من اونقد روشنفکرم که بضی وختا شبا نورش نمیزاره خانواده راحت بخوابن !!!
والا
اصن یه وعضی:)

بهش بگی دوستش داری ؛ پررو میشه و میره ...
بهش نگی دوستش داری ؛ ناامید میشه و میره
بهش محبت کنی ؛ خوشی میزنه زیر دلشو میره ...
بهش محبت نکنی ؛ از یکی دیگه محبت میگیره و میره !
خلاصه اومده که بره ....
...خودتو خسته نکن ... !!!

آنان که دوست پسر ندارند
آنان که دوست دختر ندارند
آنان که شوهر ندارند
آنان که زن ندارند
آنان که اصلا هیچی ندارند
.
..
خوشبختانه یه آرامشی دارند
که تمام اونایی که همهء اینا رو دارند
عمرا بتونن داشته باشن!.....

بزرگترین اشتباه یک مرد اینه که به مرد دیگه ای فرصت ایجاد لبخند روی لبهای زن مورد علاقه اش رو بده..!!!

اگه پنج تا دونه پاستیل داشته باشم و دوستم دو تاش رو برداره، بعد چی میمونه؟؟
.
.
.
من میمونم و یه دوست مرده و پنج تا دونه پاستیل ...!

من دقیقا ۲۰۶ تا استخون دارم که تو میتونی بشکنیشون،
توی احمق اونوقت میای دل منو میشکنی

خونه اجاره ای داری برای یه آدم تنها؟
قلبشوپیش میده جونشم ماه به ماه...

تا حالا دقت کردین وقتی توی مترو یه نفر از یه دست فروش چیزی میخره ملت به چشم یه مجرم بهش نگاه میکنن؟!! من خودم چند وقته میخوام از اون لواشک بسته ای ها بخرم اما از نگاه مردم میترسم!!! بخدا!

توی دانشگاه یه پسره (ورودی جدید) اومد ازم راجع به دانشگاه و امکاناتش سوال کنه ، منم نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم اینجا خیلی داغونه و امکانات در حد زیر صفره و مطمئنم وسطای ترم از قبولیت تو این دانشگاه پشیمون میشی!!!
خدا میدونه الآن چه عذاب وجدانی گرفتم! یکی رو از زندگی و آینده و تحصیل کاملاً نا امید کردم... :'(

يك دوست هم نداريم جورابامون رو بديم بشوره ،اتو كنه بعد با افتخار پامون كنه : بگه مرسى كه افتخار دادى جوراباتو بشورم ما هم جوابشو نديم :-D

یادمه بچه که بودم یکی از عموهام توی شمال یه خونه توی یه باغ مرکبات داشت , ماهام منع شده بودیم از خوردن پرتغال و نارنگی های سبزش . بعد از ظهر که بزرگترا خواب بودن هر کدوم از بچه ها مسئول آوردن یه چیز میشد . یکی نمک,یکی چاقو,یکی ظرف.همه شب میرن دزدی ماها بعد از ظهرا میرفیم دزدکی پرتغال سبز میکندیم میخوردیم پوستشم خاک میکردیم یه شکلاتم میخوردیم تهش که بو پرتغال نده دهنمون.حرفه ای بودیم اون موقع!