دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

از وقتي برف اومده هر بار كه ميرم خيابون موجبات خنده و شادي مردم رو فراهم ميكنم آخه هميشه جاهاي شلوغ به اشكال گوناگون ميخورم زمين!!!!!!

با خانواده رفته بودیم مرکز خرید....بعد یه زن و شوهری با یه گودزیلا تشریف آورده بودن...این گودزیلا کوچولو یه کم پش فعالیم داشت(چه شود.....)هی جیغ و داد می کرد مامانش زد توی گوشش!یعنی شوهر یه لگدی زد به این خانمه که هادی ساعی تو عمرش نزده بود،که چرا تو دختر منو زدی؟!!!!!!!! بعد دست دخترشو گرفت برد توی عروسک فورشی گفت بابا چی می خوای!؟!حالا ننه ی ما،مارو می زد باباهه یه کاسه تخمه میاورد می شکست انگار می خواست کشتی کج نگاه کنه!مردم فک و فامیل دارن؟نسل سوخته ایم واقعاً!

چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است

وقتی شب میشه میام پشت شیشه به ماه نگاه میکنم ... اونوقت میبینم شکسته /... سوز و سرما هم میاد تو ... اونوقت دوباره به ماه نگاه میکنم /... یبینم فته پشت ابر .. اونوقت بازم به ماه نگاه میکنم و یهو دستم خون میاد ... تازه میفهمم که با رویای تو شیشه پنجرمونو شکستم و دارم به چراغ خیابون نگاه میکنم اونم ابر نیست و پردمونه که جلوشه و دستمم رو شیشه بوده بریده .. آخه اینم یاده تو داری .
والاه

سه تا رفيق با هم ميرن رستوران ولي بدون يه قرون پول .
هر کدومشون يه جايي ميشينن و يه دل سير غذا ميخورن و اولی ميره پاي صندوق و ميگه : ممنون غذاي خوبي بود اين بقيه پول مارو بدين بريم :
صندوقدار : کدوم بقيه آقا ؟ شما که پولي پرداخت نکردي .
ميگه يعني چي آقا خودت گفتي الان خورد ندارم بعد از صرف غذا بهتون ميدم .
خلاصه از اون اصرار از اين انکار که دومی پا ...
ميشه
... و رو به صندوقدار ميگه : آقا راست ميگن ديگه ، منم شاهدم وقتي من ميزمو حساب کردم ايشون هم حضور داشتن و يادمه که بهش گفتين بقيه پولتونو بعدا ميدم .
صندوقداره از کوره در رفت و گفت : شما چي ميگي آقا ، شما هم حساب نکردي !
بحث داشت بالا ميگرفت که ديدن سومی نشسته وسط سالن و هي ميزنه توي سرش .
ملت جمع شدن دورش و گفتن چي شده ؟
گفت : با اين اوضاع حتما ميخواد بگه منم پول ندادم .

خـــــــــــــــــــــــاک تو سَرم.کُـلاه قــرمــزی gf پیــدا کـَـرد مـَـن هنــوز دارم پـُســت میـــزارم :|

در شبِ معراج پیامبر(ص) خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب کرد..
و چون باز مى‏گشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسید: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب کرد؟
رسول خدا(ص)فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفیف دهد!
رسول خدا(ص)بازگشت و تخفیف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفیف بگیر، زیرا امت تو(از این نظر)ضعیفترین امتها هستند و از این رو بازگرد و تخفیف دیگرى بگیر چون من در میان بنى اسرائیل بوده‏ام و آنها طاقت این مقدار را نداشتند..
و به همین ترتیب چند بار رسول خدا(ص)بازگشت و تخفیف گرفت تا آنکه خداى تعالى نمازها را روى پنج نماز مقرر فرمود.
و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص)فرمود: دیگر از خدا شرم مى‏کنم که به نزدش بازگردم...
"ما هم باید شرم کنیم اگر که از سه بار در طول روز وقت گذاشتن برای خـُـدا غافل شویم"

میخوام یه آمار بگیرم ببینم کیا موافق هر کی موافق لایک کنه !!! بدترین اتفاق تو زندگیت اینه که یه پست گذاشته باشی هی بیای ببینی لایک نخورده . واقعا آدم از خلاقیتی که نداره ناامید میشه

1 روزقشنگ
1دل خوش
1لب خندان
1تن سالم
دعای امروز من برای تو.

دور از جون شما ..
حالم خوش نبود رفتم مطب دکتر نشستم تا نوبتم بشه. خیلی شلوغ بود.. دیدم اذان ظهر شد. رفتم به منشی گفتم :خانوم محترمه ی منشی اینجا نمازخونه دارید؟
گفت:البته .. بفرمایید از این طرف..
منم دنبالش رفتم و بعد از نماز برگشتم سرجام.. شماره ام 12 بود اما بیست نفر رفتن داخل.. خلاصه آخرین نفر من بودم که ویزیت شدم!!
دکتر میگه :شما داخل مطب نبودید ؟ گفتم چطور؟ گفت :آخه شماره ی شما 12 س. خُب 30 نفر مراجعه کننده داشتیم،چرا انقد دیر اومدی؟!..
گفتم :والا من از اولین نفر تا آخرین نفر تو مطب بودم..
دکترِ قاطی کرد و گفت که با منشی بخاطر این کارش برخورد می کنم..
خلاصه رفتم بیرون به منشی میگم دکتر گفتن کارت و شماره شونو بهم بدید..
خانوم منشی هم شماره ی خودشم پشت کارت نوشت..
منم که سرسخت،جلو در کارت رو انداختم تو سطل زبالشون..
کاشف به عمل اومد که وایساده مطب خلوت شه، بنده نخ که چه عرض کنم کلاف کامواشو بگیرم.. منم که میشناسید :))

لیدیز اند جنتلمن
یه مربی گیتار داشتیم این یه ماه اول که من رو می شناخت همش منو شاهین صدا می زد ؛ منم مرتب بهش می گفتم محمد هستم ولی مگه ملتفت می شد . (حالا جالب این جاست که اسم خودش هم محمد بودا )
خلاصه تو این یک ماه هر چی با این کار کردیم که اسم ما رو یاد بگیره نتیجه بخش نبود . حالا من نمی دونم چه شباهتی بین اسم محمد با شاهین وجود داره .
این مربیه یک ماه می گفت شاهین منم با صبر زیاد سعی کردم متوجهش کنم که اسم من و اسم خودش مثل همه ولی نتیجه بخش نبود .
این ماجرا گذشت و گذشت تا بالاخره بعد یکی دو ماه یه روز رفته بودم کلاس دوباره گفت شاهین من هم دیگه شاکی شدم گفت محمد هستم م ح م د آخه شما چه حروف مشترکی بین این دو تا اسم می بینید.
بعدش برگشته میگه حالا ناراحت شدی ؟؟؟؟ منم گفتم خوب چند بار بهتون بگم ؛ خلاصه یارو ناراحت شد تا یه هفته با من حرف نمی زد . آخه آقا محمد ( همون مربیمون ) اسم رو درست یاد بگیر .
این هم از مربی گیتاری که من داشتم .

فانوس هاى ده مى دانند بیهوده روشن هستند و سگهاى ده باخبرند که بیدارى بى فایده است..
وقتى در روشنى روز، دزدها به مهمانى کدخداى ده مى روند..

گاهى بایدبغضت رابخورى واشکت راتف کنى که مبادادل کسى بلرزد…!حتى درتنهایى خودت حق اشک ریختن ندارى چراکه قرمزى چشمهایت دل میشکند!

مهربان چگونه از یاد می روی؟وقتی بر صخره وجودم کتیبه ای

" خریت "
به ترتیب مخفف حروف اول این مراحله :
" خیانت دیدن "
" رهاش نکردن "
" یار و یاورش بودن "
و در نهایت
" تنها موندن! "