دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

به سلامتی
اونی که واسه رفتنش گریه کردی …
اون رفت واسه رفیقاش تعریف کرد باهم خندیدن …
.

تو سرویس نشستیم دخترا پشتمون بودن ، یکی از دوستام شوخی شوخی با یه چیز تیز رو زد تو شونه اونیکی
دوستم فکر کرد آروم زده هییچ چی نشده دو تا تیکه به هم انداختن بعد همه چی تموم شد
بعد 5 دقییقه دیدم شر شر داره از شونه دوستم خون میاد
دختره دیده میگه اه اه اینا چیه میریزید رو خودتون لباستون رنگی بشه پاک نمیشه ها
من |:
دوستمXD

هزار کلمه در جای خالییت ریختم اما پر نشد........... ب گمانم از جنس بی نهایتی.....

ساده براي خودم ...
صُبح ها جلوی ِ آینه به خود َم سلام و بُغض بخیر می گویم ...

ساده براي خودم ...
بعد ِ دست های َت ...
دست های َم طاقت ِ جیب های َم را ندارند ... ،
توی ِ سَرما مُشت می شوند ...

هفته پیش شارژ اینترنتم تموم شده. نزدیکای ظهر با مخاطب خاصم تماس گرفتم و گفتم باهام بیا کافی نت ؛ میگه ممنون زحمت نمیدم من نهار خوردم.
من :(:(:(:(:(:(:(:(
کافی نت:(:(:(:(:(:(
کافی شاپ:(:(:(:(:(:(:(
مخاطب خاص دارم من.......

ساده براي خودم ...
دیشب داشتم می رفتم خرید کنم دم ِ در برگشتم گفتم :
غیر از نان و شیر و روغن زیتون چیز ِ دیگری نمی خواهیم ...؟! ،
در را بست َم و خیال کردم شنیده ام :
" نه عزیز َم ... ، "
توی ِ آسانسور نمی دانم چرا نمی شد نفس کشید ...

تو انجا............من اینجا..........مشکل از ما نیست نیمکت های دنیا را بد چیده اند......

دلم میخواهد تمام باورم را برایت بفرستم تا باورکنی بی تو بودن کار من نیست.......

به سلامتی اونایی که ولنتاین امسال منتظر اس ام اس هیچکس نیستن ...

ساده براي خودم ...
خواب می بینم ... ،
خواب که نه ... ،
کابوس ... ،
تو آن سوی ِ ریل داری دور می شوی ... ،
سرَم را پائین آورده ام و دارم از بین ِ چرخ ها بُریده بُریده
می بینم ... ،
بُریده بُریده نایستاده ای ... ،
بُریده بُریده داری دور می شوی و ...
این قطار ِ لعنتی که زوزه کشان دارد رد می شود ...
انگار تا آن سوی ِ دنیا ادامه دارد ... ،
من هم این سوی ِ ریل ...
بریده ام ... ،
بریده ام ...

بدترین شکستمو وقتی خوردم که...
با عشق و امید گره هندزفریمو باز کردم ولی...
دیدم گوشیم شارژ نداره...هنوز کمر راست نکردم!!!

بعد چند وقت دیدمش...رفتم طرفش...نگاش کردم...نگام کرد...وقتی اسممو از لباش شنیدم دیگه طاقت نیاوردم...دویدم طرفشو محکم بغلش کردم...اونم دستاشو دورم حلقه زد...اما...اما...آه...
اما مامانش اومد و گفت ولش کن...گفتم خواهش میکنم ما رو از هم جدا نکنین...من عاشقشم...
گفت بیچاره...برا خودت میگم...
بذارش زمین ببرم پوشکشو عوض کنم!!
و اینچنین بود ک من بچه ی خواهرمو همونجا رها کردم!!

مادربزرگم داشت تعریف میکرد ک آره من وقتی 15سالم بود ازدواج کردمو تو زندگی خیلی سختی کشیدمو از اینجور حرفا. منم تیریپ تعجب برداشتم گفتم واقعا شما 15سالگی ازدواج کردین؟؟ آخه تو 15سالگی که هیچی نمی فهمیدیـــــــــــــــــــــــن!!! یهو مامانم 8-7 تا سرفه ی بلند کرد و گفت:"گُلیانا!! برو میوه ها رو بیار انقدم حرف نزن!!"
و در همان لحظه من فهمیدم من کجام اینجا کجاست و اینا...خب سوال شده بود برام دیگه دعوا داره مادر مهربان؟؟ والا ب خدا

یه دختر عمه دارم سه سالشه
یه شب تو کوجه داشتم میرفتم خونه اونم همرام بود.نه که کوچه تاریک بود من دستشو گرفتم
اغا چشمتون روز بد نبینه
دستشو از تو دستم کشید و شروع کرد به فحش دادن
میگفت مگه کورم دستمو گرفتی
بسر که دست دختر نمیگیره
خلاصه که حسابی حالمو گرفت!!!
!!!!!@