دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

سگ بفهمه دوسش داری باوفامیشه...
آدم بفهمه دوسش داری هارمیشه!!!!!

هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.

مسافرکِش ها هم فهمیده اند

خیالی بیشْ نبوده ای!

دردناک است دوست بداری و گمان کنی دوستت دارند،
حال آنکه
او تنها هستی تو باشد و
تو یکی از هزاران لذت او.

یکی از "دوشواری"های زندگیم اینه که وختی با ایال میرم بازار نریم سمت طلا فروش ها چون اونجا مرتب باید فشار خون و چربی خون و نبضم و خلاصه همه چیمو چک کنم که اگر داشتم سکته میکردم بتونم تیم احیا رو خبر کنم :))

یکی از "دوشواری"های زندگیم اینه که وختی میرم سر یخچال آب رو با شیشه نخورم... :))

رفتم سر کار کلا گیج بودم و تازه از مرخصی اومده بودم خلاصه اول کتمو در آوردم آویزون کردم بعد پلیورمو در آوردم رفتم نشستم پشت میز :|
بعد نیم ساعت آبدارچیه اومد داخل گفت گرمته؟!!!!
گفتم نه چرا میپرسی ؟ :))
گفت یه نیگا به خودت کن :|
هیچی دیگه با زیر شلواری و یه رکابی آبی نشسته بودم پشت میز و هواسم نبود فک کرده بودم تو خونم :|
حالا فهمیدید تو خونه چه تیپ ضایعی میزنم؟ :))

ویــــژه D$D$D
21گــــــرم!
لـحـظـه ی مـرگِ هـر کـسـی 21گـرم از وزن او کـم مـی شـود..!
ایـن 21گـرم چـقـد ارزش داره؟ بـاهـاش چـیـکـار کـردیم؟
دل بـدسـت آوردیـم یـا دل شـکـونـدیـم؟
بـا دروغ نـابـودش کـردیـم یا با سـفـیـدی صـداقـت حـفـظـش کـردیـم؟
بـا یـادِ خــــــدا آرامـش رو بـهـش بـخـشـیـدیـم یـا بـا یـادِ هـر کـسـی جـز خـــــدا نـا آرومـش کـردیـم؟
ایـن 21گـرم روح مـاست.. هـدیـه ی خــــــدا.. مـقـداری از خـودِ خـــــدا کـه در مـا دمـیـده..
آیــا امـانـتـدارِ خـوبـی بـودیـم؟!
لایــــــک=خـُــدای مَـن مـی گـویـد:"از هَـر کـُجـا کـه بـیـرونَـت کـنـنـد،بـاز هـَم آغـوشِ مَـن بَـرایِِ تـوسـت............"

بعضی وقتا انقد دلم میگیره که جایی پیدا نمیکنم واسه درد و دلام به جز 4جوک.عاااااااااااااااشقتم 4 جوک عزیز.

یک شباهت اساسی بین مهندس های کامپیوتر و دکترها هست و اونم اینه که از هر چی سر در نمیارن
می گن ویروسه !!

"ویــــــژه لابستر"
ایــن حــــدیــث رو یـــه جـــا رو دیــوار نــوشــته بــودن...
وقــــتــی خـــوندمش تــــَنم لــــرزیــــد...
خـــواهشــن یــکم بــهش فـــک کـــنید..؟؟!!!

"از اشـــــــکِ یـــــتــیم ، عـــــرشِ خــــدا مـــیــلـــرزد..."

زود زود به ساعتم نگا میکنم تا دقیقا سرموقع برسم سر قرارو مخاطب خاصمو ببینم . . . . .
ولی از اون روز میترسم که به ساعتم نگا کنم ببینم مامان و بابام نیستن و یه بارم دست حسابی نگاشون نکردم، درحالی که دور و برم پر از مخاطب خاص بود . . . . .

دیروز قصد کردم تو افق محو بشم یهو ایرانسل اس داد بهم:
با خرید سیمکارت طرح افق ایرانسل 1000000000 تومان شارژ هدیه بگیرید ویک سیم کارت رایگان طرح محو جایزه بگیرید!!!!
این یعنی قبل از ما ایزانسل اونجا بوده
باید یه جای دیگه پیدا کنیم

یکم انصاف . . . . .
به مامانت هر دورغی میگی تا بتونی از خونه بزنی بیرونو بری پیش مخاطب خاصت . . .
ولی وقتی کنار مخاطب خاصتی، تا مامانت زنگ میزنه گوشیو خاموش میکنی میزاری تو جیبت و میگی مزاحم بود عزیزم . . .

سلاااام بچه ها..چطورین؟؟ آقا یه چی بگم بهتون فقط حال کنین قدرت یه 4 جوکی رو.. (خودمو میگما)
دقیقا 4 روز پیش از اصفهان رفتم توی دادگاه شیراز که واسه دوستم که دعوا کرده بود سند بذارم که بیارمش بیرون (به همراه خانواده)
رفتم تو اتاق دفتردارش..گفتم ببخشید اقا من از راه دور اومدم ((چه پر غرور اومدم...دس دس دس..آهاا بیا وسط..)) میشه کارمو زودتر راه بندازین؟؟ اقا این کلیک کرد رو ما.. و گفت نه .. باید بری و فردا بیای؟؟ هر چی التماس کردم قبول نکرد..اینقد عصبانی شدم که میخواستم خفش کنم...خلاصه رفتیمو فرداش اومدیم .. بعد از اینکه 1 ساعت تو صف بودم سلام کردمو گفتم بفرمایید این سند ...یه نگا به قیافم کرد و گفت واسه چی موهات اینجوریه؟؟گفتم مدلشه خوب.. گفت إإإإ مدلشه ؟؟ حالا وقتی رفتی و فردا اومدی میفهمی که باید موهاتو چه جوری بزنی ؟؟ آقا مارو میگی دیگه غیرته 4جوکی اومد بالا.. یکی از پرونده هارو که روی میزش بود همچین بردم بالا و زدم تو سرش که نگو.. که دیگه به یه 4جوکی نگه برو و فردا بیا (توی همون لحظه یه فازی دادا.ا.ا.).. و بخاطر همین 3 روز بازداشتگاه رفتم ..(البته اینم بگم پدر و مادرم کلی التماسش کردن تا رضایت دادا..) ((گفتن جوونه..جاهله..4جوکیه..و از این حرفا))... وقتی از بازداشت اومدم بیرون.. به بقیه همچین نگاه میکردم که انگاری 50 ساله تو حبسم..
بعد تازه رسیده بودیم خونه ی اول..هنوز رفیق بیچارم گیر بود
خلاصه (بعد از ایام حبس) که رفتم توی اتاق دفتر داره .. باورتون نمیشه .. همچین سلامو علیک کرد که من فک کردم رئیس کل دادگاه های ایرانم)..گفت بفرمایید بشینید تا من کارتون رو انجام بدم...منم گفتم زود باش تا یه پرونده دیگه نیومده تو سرت..(البته توی دلم گفتما)
الان که دارم مینویسم رفیقم کنارمه... ایندفه به خاطر بازداشتیا بزن لایکو...

دومرد داشتند گاوصندوق بزرگی را ازراه پله به طبقه دوازدهم ببرند هنگامی که در پاگردطبقه یازده استراحت میکردند یکی از انها گفت یک خبر خوب ویک خبربد دارم رفیقش گفت اول خبر خوب را بگو گفت یک طبقه بیشتر نمانده رفیقش گفت وخبر بد ؟
گفت ادرس را اشتباهی اومدیم ادرس مال اپارتمان بغلی است !!!!!