دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

من همیشه زیرلفظی و زیرمیزی رو قاطی میکنم !
میترسم سر سفره عقد اشتباه یه پولی مچاله کنم یواشکی بدم به عروس بگم این کار مارو زودتر را بنداز !

روانشناسه دیشب گفت جوری زندگی کنید که انگار روز آخر عمرتونه ، امروز به حرفش گوش کردم و کل کلاسارو پیچوندم !

احمد: مامان! اجازه می دهی بروم با اکبر بازی کنم؟

مادر: نه پسرم، اکبر بچه خوبی نیست. آدم باید همیشه با دوست بهتر از خودش بازی کند.

احمد: پس اجازه بدهید اکبر بیاید با من بازی کند

خسته ام ، از همه
خسته از دنیا
آسمان بشنو از قلب من این صدا
ای زندگی بیزار از توام
بیگانه ام با سیمای تو
دیوانه دنیای تو
در هم مشکن زنجیر مرا
بهتر که شوم رسوا
رفتم که دگر با دست شما
پنهان شوم از چشم دنیا
خسته ام از همه
خسته از دنیا

خونه عموم اینا بودیم. عموم به داداشم(6 سالشه) میگه دختر منو میگیری؟(عموم دختر نداره).داداشم اولش گفت نه ولی وقتی دید زن عموم اخم کرد گفت آره. بعد از اون طرف مامانم میگه این زن میخواد چیکار و از این حرفا...
منم اومدم از مامانم دفاع کنم به داداشم گفتم آره راس میگه تو زن میخوای چیکار، اونایی هم که گرفتن پشیمونن و ....
برگشت به من گفت یعنی تو نمیخوای زن بگیری؟
گفتم نه.
گفت بس که شاسقولی. ولی من میگیرم.
خب شد وقتی اینو گفت تو افق محو بودم وگرنه معلوم نبود چی میشد؟؟؟

چند وقت پیش پسر خاله ام اینا اومده بودن خونه مون. تی وی داشت یه برنامه در مورد انیشتین نشون میداد. من یواشکی به شوهرم گفتم انیشتین کی بوده؟ (آخه شوهرم مثلا مهندس شیمیه) شوهرم: نمیدونم, صداشو در نیار. هیچی دیگه منم ساکت نشستم.
بعد خواهرم اومده در گوشم میگه انیشتین کیه؟ من: نمیدونم فیزیک دان بوده یا شیمی دان.
حالا به گفتگوی مامانم و زن پسر خاله ام توجه کنین::::
زن پسر خاله ام: انیشتین کیه؟
مامانم: فک کنم کاشف آمریکاس
زن پسر خاله ام: نه اون که کریستین کلومپ(کریستف کلمب)
مامانم: آره راس میگیا. پس انیشتین کی بوده؟
من و شوهرم و خواهرم از ترس اینکه نکنه از ما بپرسن و ضایع بشیم تمام این مدت نگامون توی تی ویه مثلا محو تماشای برنامه شدیم
واقعا که اینم برنامه اس شما میذارین خو یه برنامه پخش کنین در سطح همه باشه خو
راستی یادم رفت بگم آخرشم نفهمیدیم انیشتین کی بوده
کسی میدونه کی بوده؟؟؟؟؟؟؟

حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین…!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود

سر کلاس آزمايشگاه فيزيک1(حالا فهميدين که من رشته م مهندسيه...)استاد توضيح ميداد که بچه مواظب باشين اين وزنه ها گم نشه اين کوچيکه(فکر کنم5گرمى بود)25تومنه
بنده هم با يه حالت تعجب گفتم چى25هزااااااااار تومن؟ گفت پ نه پ 25تا تک تومنى!!
ايول استاد خداييش تو عمرم تا اين حد قانع نشده بودم

*********(علامت اختصاصی abas_m223)
نوشته بود برام " ذهن تو مريض است"نه رفيق بيا ذهن هاي مريض را برايت معني کنم!!!
ذهن مريض آنيست که بهانه شلوغي واگن مترو و به بهانه ترمز خودش را روی زن ها می اندازد!!!
ذهن مريض آنيست که به بهانه جا نبودن در اتوبوس خودش را به زنها مي چسباند!!!
!ذهن مريض آنيست که وقتي دختري کنار خيابان در انتظار تاکسي است طرف جلوش با ماشین هی عقب جلو میره!!!
ذهن مريض آنيست که تا موي بلوند و استخواني مي بيند اورا خراب مي نامد!!!ذهن مريض اينجاست جايي که در نگاه پسران يک دختر در مانتو جذاب تر است تا از دختری که چادر دارد!!!

از مرگ نحراسم امان از همسفرو رفيق نامرد

مرد درحال تميز كردن اتومبيل تازه خود بود كه متوجه شد پسر ۴ ساله‌اش تكه سنگی برداشته و بر روی ماشين خط می‌اندازد.
مرد با عصبانيت دست كودک را گرفت و چندين مرتبه ضربات محكمی بر دستان كودک زد،
بدون اينكه متوجه آچاری كه در دستش بود شود.
در بيمارستان كودک به دليل شكستگی‌های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد.وقتی كودک پدرِ خود را ديد، با چشمانی آكنده از درد از او پرسيد: “پدر انگشتان من كی دوباره رشد می‌كنند؟”
مرد بسيار عاجز و ناتوان شده بود و نمی‌توانست سخنی بگويد، به سمت ماشين خود بازگشت و شروع كرد به لگد مال كردن ماشين…
و با اين عمل كل ماشين را از بين برد و ناگهان چشمش به خراشيدگی كه كودک ايجاد كرده بود افتاد كه نوشته بود:
“دوستت دارم پدر!”
روز بعد مرد خودكشی كرد.
عصبانيت و عشق محدوديتی ندارند.
يادمان باشد چيزها برای استفاده كردن هستند و انسان‌ها برای دوست داشته شدن.
مشكل دنيای امروزی اين است كه انسان‌ها مورد استفاده قرار می‌گيرند و اين درحالی است كه چيزها دوست داشته می‌شوند.

از مسئولين كمال تشكر رو دارم
بابت سيستم حمل و نقل ريلي و هوايي كه واسه افق گذاشتن
اينقدري كه همه تمايل به محو شدن تو افق دارن تمايل به رفتن به پديده با اون همه تبليغ ندارن
والا
اين چه وضعشه
تبليغ ما محو بودن ماست(سازمان افق)

خوب بعد از گذاشتن اولین پستم که تایید نشد !این پستم بعد از شکست از پست اولم میذارم !امیدوارم بکوبی اون لایک قشنگرو!
خوب دیگه الان من در کمال خونسردی و اعتماد به نفس مطلبتون رو آماده کردم!و الانم یه کمیشو انتخاب کردم و جستجو میکنم! الان دقیقا دارم نفس عمیقی میکشم و این پست رو ارسال میکنم!مونگلم خودتونید ! خوب مگه نگفتی مونگول نه! فحش که دادی نه دیگه یه چیزی که گفتی پس بزن لایکو!

بسم الله الرحمن الرحیم


اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن

صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ

فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ

وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً

حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا






برای تعجیل در فرج صلواتی هم بفرستین

عاقا تا حالا(هالا) دقت(دقط) کردین همه طرح(تره،طره،ترح) بانکا اسم دختره!مثلا طرح شاپرک یا طرح شبنم!
چرا اسم پسر نمیزارن مثلا طرح حمید یا طرح اشکان؟