دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

با دوستم داشتیم تو خیابون میچرخیدیدم،ک ی هو دوستم گف فلانی(مخاطب خاص قبلیم) گفتم ولش کن بابا ، گفت ن دور بزن تا ببینت، گفتم ک چی بشه
گف دور بزن ببینت بهت میگم
دور زدم مخاطب منو دید ی نگاه خفن کرد، ی دوتا بوق هم ذدم رد شدم از کنارش
رفیقم: خخخخخ امشب دیگ خوابش نمیبره تا صب بهت فکر میکنه
من ؛\
رفیقم :)))
مخاطب :(((((
بیشعور کصافط با احساس دختر مردم بازی میکنه

4 صفحه درس خوندم بیهوش شدم...
میترسم وسط امتحانات برم تو کما!!!

دلم برای خودم همونی که قبلا بودم تنگ شده!
همونی که هنوز قلبش شکسته نبود...!

هر چه آید به سرم ،باز بگویم گذرد..
وای از این عمر،که با میگذرد ؛میگذرد

خدای من
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن

[[[mehdi]]]

.
ﺩﯾﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۲ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻫﻨﺪﺯﻓﺮﯼ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﻢ ﺑﻮﺩ ﺟﻠﻮ تلویزیون ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﯽ ﻭﯼ ﻫﻢ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﻮﺩ و ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﻭﻟﻮﻡ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻭ ﻭﻟﻮﻡ تلویزیون. ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﺸمﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﻢ و به ﺟﺎی ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﻮشی رو ﺯﯾﺎﺩ ﮐﻨﻢ ﺻﺪﺍﯼ تلویزیونﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺑﺮﺩﻡ ﺑﺎﻻ یهو برقا ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ.
ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑه ﺘﺮﺗﯿﺐ ﺑﺎ ﻭﯾﻨﭽﺴﺘﺮ ﻭ ﺷﻠﻨﮓ ﻭ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﻡ وﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻥ.
ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺑﺎﻣﻢ که ﻫﯿﭽﯽ ﺑﻬﻢ ﻧﮕﻔﺖ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻟﮕﺪ ﺯﺩ ﺗﻮ ﮔﻮﺷﻢ !!!

ﻳﻪ پﺴﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻳﻪ پﻴﺞ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ
britney spears original page ،ﺑﻌﺪ
ﺗﻮﺷﻢ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﺗﺎﻳپ ﻣﻴﻜﻨﻪ |:
ﻳﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺟﻮ ﮔﻴﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻌﺪ ﻛﻠﻲ
ﺗﺸﻜﺮ ﻭ ﻗﺪﺭ ﺩﺍﻧﻲ ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺧﺎﻧﻮﻡ ﺑﺮﻳﺘﻨﻲ
ﻣﻤﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﺭﻭ ﻳﺎﺩ
ﮔﺮﻓﺘﻴﻦ o.O
ﻳﻌﻨﻲ تحريما اينقد اثر گذار بوده ...؟!

قدیما که فتوشاپ نبود آدما چقدر زشت بودن!!
نخند خودتم زشت بودیNeutral

دادش گودزیلای من 6سالشه انقد مامانمو اذیت کرد مامانم عصبانی شد گفت:
اگه بیام انقد میزنمت که به خر بگی داداشی
آخه مادر من به من چه آخه

مواظب باشید!!
پایتان را کجا بر زمین می گذارید
اکنون مین هایی از جنس دیگر در کمین شماست
مین های جنگ سخت (Hard War ) پای جسمتان را قطع می کند
اما مین های جنگ نرم (Soft War ) پر پرواز روحتان را ...

گاهی...........
گاهی دلم سنگین میشود...
کلافه میشود...
کفشهایش رابپا میکند...
عصای سپیدش رادردست میگیرد....
عینکش رابه چشم میزند وراهی میشود به دنباله نشانی از گمشده اش....
نقطه به نقطه ی دنیارا بو میکشد...
برای یافتنه بویی از اشنای دیرینش...
برای یافتنه مرهمه چشمانه بی سویش...
برای یافتنه بویی از پیراهنه یوسفش...
گاهی دسته دلم رامیگیرم وباهم پی یوسفه دلم میگردیم.
تازگی هادلم یوسفش راپیداکرده!!!!
سر همان سجاده ی ترمه ایکه مادربزرگم چندساله پیش برایم ازمشهد سوغاتی اورده بود.

با پسرخالم رفته بودیم پارک ..ذرت مکزیکی خریدیم(دلتون خاست؟)
من تا نصفه هاش خورده بودم که یهو یکی ازون وسط داد زد تو اینا.....ریخته (نگفتم تا حالتون متحول نشه فوشم بدین)
در اون لحظه داشتم با کمک اطرافیان معدمو درمیاووردم که خاک مالش کنم بعد با وایتکس دوبار بشورم....بقیشم مفقودالاثر کردم..خلاصه وقتی کارم تموم شدو نفسم بالا اومد دیدم مردم دارن درختارو گاز میزنن بعضیام ازخنده رو زمین پخش بودن......ههیییییییی
خطاب به شخص بامزه : بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووق

خــیـلـی بـایـد بــی مــعــرفــت بــاشــی کـه نـفـهـمـی پـشـت جـمـلـه ی

"تــنــهــام نــذار مــن بــی تــو نــمـیـتـونـم"

چــه غــروری شــکــســتــه شــده ؛بــه خــاطــر دوســـت داشــتــنــت

و تــو خــیـــلی ســاده ازش بـــگــذری و بــری..

اقا(بله باسوادم دیگه) دیروز به مامانم میگم مامان منو از جوی پیدا کردی یا از پرورشگاه اوردی.هیچی تو چشام زل زد و سرشار از مهر مادری گفت نمیدونم عجیجم بابات اورده خبر ندارم
لایک=مهدی جان توهم پدر و مادرتو پیدا میکنی

عشق دروغين قسمت پنجم
امروز سپيده ميخاد بره بازار تا لباس بخره. به مرجان زنگ مي زنه تا با هم برن. اما مرجان وقت نداره و سپيده مجبور ميشه تنها بره. مانتو قرمزشو تنش ميكنه و يك شالِ مشكي كه روش پره از دايره هاي صورتي. شالش با كفشاي اسپورتِ صورتيش ست شده. واي... چه تيپي زده.
سپيده ميره بيرون. تو خيابوناي بالا شهر.
سپيده در حاله قدم زدنه كه يك ماشينه مشكي جلوش ترمز ميزنه! آره يه پورشهِ كه يك پسر رانندشه.
پسره به سپيده ميگه: خانوم. مانتوتون چقدر نازه. من عاشقه مانتويه قرمزم. -اِ... منم عاشقه پورشه ام.
پسر با اعتماد به نفس بالا ميگه: همه همينو بهم ميگن. -اِ... خوب برو با همون همه!
پسر در حالي كه كمي تو ذوقش ميخوره ميگه: شوخي كردم سوار شو. -اِ... چرا؟ -چون من پولدارم. -اما از پسه خرجه من بر نمياي! -حالا سوار شو!
سپيده سوار ميشه. (چرا به منه نويسنده فحش ميدين؟ سپيده سوار ميشه ...دِهَ)
سپيده: من سپيده هستم و تو؟ -من عباسم. نه... خيلي خوشگلي. -ميدونم... ميدونم!
سپيده كه متوجهِ نگاه هاي عباس شده ميگه: چيه دختر نديدي تا حالا؟ -ميخاي طفره نريم؟ -يعني چي؟ -من ازت خوشم اومده! اصلا ميخام همينجا بوست كنم!!!
سپيده اخماشو تو هم ميكنه و ميگه: خيلي بيشعوري! -آخه ميخاستم بهت ثابت كنم از پسه خرجت بر ميام! -اِ... اين روزا هزينه بوس زياد شده! -مثلا چقد شده؟ -صد دلار!!!
عباس با تعجب ميگه: دلار؟! حالا چرا دلار؟! -ديدي خسيسي! -من خسيس نيستم. -خوب من برم ديگه! -نه صبر كن! من خسيس نيستم ١٠٠ دلار ميشه ٣٠٠ تومن قبول. (٣٥٠ ميشه ها داره سرشو كلاه ميذاره)
با ماشين ميرن تو يه كوچه.... عباس خيلي خوشحال بنظر ميرسه. و سپيده رو ميبوسه.
اُوه نه يكي داره ميزنه به شيشهِ سمته سپيده. رضاست خوده خوده رضاست. سپيده شيشه رو ميده پايين. و با رضا چشم تو چشم ميشه. رضا هيچي نميگه. فقط با نفرت و اشك به سپيده نگاه ميكنه.
عباسم به نظر خيلي ترسيده.
رضا پشتشو ميكنه به سپيده و ميره.
ادامه دارد...
بچه ها ميدونم تلخه اما قول ميدم ارزشه خوندشو داشته باشه. آموزندس. دنبالش كنيد.