دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

[[[mehdi]]]
دبیرستانی بودیم شبیه کره الاغه کدخدا یورتمه میرفتیم تامدرسه رو،حالا بیا دخترارو ببین باچنان عشوه ای راه میرن که زنگ دوم میرسن سرکلاس:|

با مادرم داشتیم کنار یه باغ قدم میزدیم.یه توت فرنگی بزرگ دیدم که با رنگ قرمزش زیر برگهای بوته اش قایم شده بود ولی بازم زیر تیغه افتاب برق میزد.خواستم بچینمش که مامانم نذاشت وگفت شاید مالکش راضی نباشه.فرداش برام توت فرنگی خرید.اون توت فرنگیارو امتحان کردم اما هیچ کدومشون مث اون یکی نبودن!هنوزم که هنوزه دلم اون توت فرنگیو میخاد..شاید برای اینکه راحت بدست نیومد!
ایا واقعا اینه راز دست نیافتنی بودن؟!

از خودم نااميد شدم ديگه
فانتزي من اينه يك بار فقط يك بار پليس راهنمايي و رانندگي منو نگه مي داره ازم تست مواد مخدر و نوشيدني الكلي نگيره !!!، آبرومون رفته با اين كاراشون ديگه خودمم باورم شده
الان ٢ روزه خودمو تو ايينه نگاه ميكنم هي به خودم ميگم يعني انقد داغونم ، اصن با جوناي پاكي مثل من پليسا مشكل دارن نميدونم چرا !!!!!!!! :)))))
مردمم فانتزي دارن ماهم فانتزي داريم :))))))))
ولي خدايي من ورزشكارم اصن اهل اين كارا نيستم اينو گفتم يه وخ فكراي روم به ديواري نكنين :))))))))

عاقا ديروز داشتم با داداش خلم دعوا مي كردم و اونم كه از 100 تا دختر بدتره داد وهوار راه انداخته ، بعد مامانم اومده تو عوض اينكه مارو از هم جدا كنه ، برگشته مي گه پنجره رو ببندين بعد ، همسايه ها فك مي كنن من و بابات داريم دعوا مي كنيم 100تا حرف درمي آرن X(
اينگونه ما امنيت جاني را در آغوش گرم خانواده احساس مي كنيم.....
بعععععععععععععععععععععله

خدایا!...
هوای مشترک مورد نظر رو داشته باش،خیلی عزیزه...

ديرين ديرين....ديرين ديرين....الووووو...كيه بابا نصفه شبي زنگ زده؟....
الو الو اقا شهريار به دادمون برس عباس تو افق توي چنگ گودزيلا ها گير كرده...
چــــــــــــــي؟با ابرففضل! شما مختصات دقيق افقتونو بديدن الان ميام،
بعد دادن ادرس يه تاكسي ميگيرم ميرم پيششون،
وقتي رسيدم يه دختر زشت به سرعت مياد پيشم ميگه من بهتون زنگ زدم لطفا كمكمون كنيد...
من:ببخشيد شما؟
دختره:بابا منم ديگه سلنا اخه عباس غير من كه مخاطب ديگه اي نداره! من:عـــــــــه شماييد حاج سلنا؟ ببخشيد بدون ارايش نشناختمتون!
خوب بريم سر اصل مطلب، عباس چي شده؟
سلنا:گفتم كه تو افق توي چنگ گودزيلا ها گير كرده...
من: اخه اين وقت شب توي افق چيكار ميكنه؟ سلنا:با عباس داشتيم توي خيابون قدم ميزديم كه يه ماشين پرايد ديديم صاحبشم داشت پسته ميخورد بعد عباس كه اينو ديد رفت تو افق محو شد فقط نميدونم اين گودزيلاها اونجا چيكار ميكردن...
من:الان چندوقته گير كرده؟ سلنا: فك كنم 5دقيقه‌س اونجاست، من:5دقيقه؟؟؟؟؟ خيلي عجيبه!!!!
سلنا:چي عجيبه؟ من:اخه تو چطوري اينقد سريع گوشيتو از جيبت دراوردي بهم زنگ زدي؟تو كه glxنداري؟
سلنا:خوب بابا شلوار كوردي تنم بود.... خلاصه منم تنهايي رفتم تو افق تا عباس رو نجات بدم(ببخشيد داداش D$D$D گفتم شايد الان شيفتتون نباشه به همين خاطر بهتون زنگ نزدم)
وقتي رفتم تو افق يه مه غليظي همه جا رو فراگرفته بود... از گودزيلاها هم خبري نبود فقط عباسو ديدم كه روي زمين افتاده بود چندتا پسته هم دور سرش ميچرخيدن(فك كنم بيهوش بود) منم اونو انداختم رو كولم و اوردمش بيرون%
( اين داستان ادامه دارد...)

یکی از بهترین خاطرات دانشگاه
استادمون بیچاره مو نداشت میرفت پای تخته بچه ها از پشت داد میزدن استاد نور کلاس زیاده چشامون درد گرفت!:))))))))))))اون بنده خدام پرده رو میکشید!باز میگفتن نه نه استاد بدتر شد!:)))))))))))))))عجب برقی میزنه!!!

اقا من تقریبا 5و6 سالم بود یه بار نشسته بودم کنار کوچه لواشک می خوردم پسر دایی مامانم حسن اومد
گفت یکم لوا شک میدی منم ندادم هی اصرار کرد بازمندادم
اخر سر خسته شد بهم گفت خسیس و رفت
منم پاشدم رفتم به اصغر اقا بغال که بابا ی همین حسن بود گفتم اصغر اقا حسن فحش میده
اصغر اقا هم نه گذاشت نه برداشت سرشو از دکونش اورد بیرون داد زد
حسن عوضی پدسگ فحش نده
و اینگونه شد که حسن دیگر فحش نداد

قابل توجه دخترای عزیز ؟؟
.
.
.
.
.
.
بله با شمام
.
تویی که پارک دوبل بلد نیسی
تویی که پایه خنده جمع هسی
و..........
.
.
.
.
عزیزم فدا سرت...
ناراحتی نداره که ..اصن مهم نیس
.
.
خو بجاش تو بلدی::
ظرفارو بشوری
خونه رو تمیز کنی
لباس بشوری
غذا درست کنی
پوشک عوض کنی
ما پسرا رو دوس داشته باشید (((:
.
.
.
.
خودتـــی :/
.
.
پسرا جیغ دست هــــــوراااااا(((((((((((((((((((((:

یکی از فانتزیام اینه که چن تا از این angri bird رو داشتم بعد هر وقت کسی رفت رو اعصابم با پلخمون ول کنم تو صورتش
خخخخخخخخخخع

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﻣﺘﺮﻭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﻋﺼﺒﯽ ﺑﻮﺩﻡ؛ﯾﻬﻮ ﯾﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ
ﺍﻭﻣﺪ؛ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﻭ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ
ﭘﺎ ﺷﺪﻡ ﺟﺎﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ . ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ؛
ﮔﻔﺖ: ﺍﻭﻩ؛ﺍﻭﻩ ﻓﺮﺩﯾﻦ ﺯﻧﺪﺳﺖ.
ﻣﻨﻢ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺷﻌﺒﻮﻥ ﺑﯽ ﻣﺦ ﻣﺮﺩﻩ؛ﺧﯿﻠﯽ
ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﯾﺪﻣﺖ (((((:
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻧﻪ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺷﺎﻻ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ
ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺻﻼ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﺎﺍﺍ ((((: ﻫﻤﻪ ﺗﺮﮐﯿﺪﻥ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ . ﭘﺴﺮﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ
ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺻﻼﺣﺮﻑ ﻧﺰد

هوسبازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند...اما عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند...

بابام گفت میای بریم مسافرت؟ گفتم نه ایام امتحاناتمه نمیتونم ، بعد که خدافظی کردن رفتن ، اومدم نشستم که مثه مرد شروع کنم به درس خوندن که یهو یادم اومد من ترم پیش فارغ التحصیل شده بودمه!!!
هیچی دیگه الان دارم میرم که خودمو نشون روانپزشک بدم!!

بابایـــــی الهـــــی قربـــــون خــــودت و جیبــــت و حســـاب بانکیــــــت و ماشیــــن خوشگلـــت بــــرم روزت مبــــارک!

از یکی مپرسن دوست داری بابات بمیره ارثش برسه به تو ؟
میگه: نه ؛ دوست دارم بکشنش( به قتل برسون) تا دیه اشم بگیرم