هـــــــــــــــــــــــــــــــاااااای! نخراشی به غفلت گونه‌ام را، تیغ
هـــــــــــــــــــــــــــــــاااااای، نپریشی صفای زلفکم را، دست
آبرویم را نریزی،د ل ل ل ل ل ل!!!!!!
ای نخورده مست
لحظهٔ افطـــــــــــــــــــــــار نزدیک است.
<به یاد استاد اخوان ثالث>

^_ S Mohammad H72 _^

با این شکستی که آمریکا تو والیبال متحمل شد
فک کنم جان کری علاوه بر بازدیداز مراکز هسته ای و نظامی
بازدید از زیر زمین و انبارهای ملت رو هم جزء شرایط توافق بزاره.

احسان علیخانی مجری برنامه ماه عسل اعلام کرد... پسرهایی که در رسیدن به عشقشون ناکام ماندند... بیان پیش من... یه وقت برای رسیدن به عشقشون خودشونو از بالکن خانه به بیرون پرتاب نکنند... بد آموزی داره..

هوای خونمون انقد گرمه که...
به خانواده سپردم اگه من خوابم برد با کفگیر زیرو روم کنن یه وقت خدایی نکرده ته نگیرم :)))

امروز صبح یه آدامس گذاشتم دهنم، نزدیکا ظهر یه دفه نفهمیدم چی شد آدامسه داخل دهنم آب شد!

به جان خودم تا حالا تو عمرم این قد خجالت نکشیده بودم ...

آهای ﻧﯿﻤﻪ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﻣﺤﺘﺮﻡ !!!

ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﻮﻥ ﻧﺰﺩﯾﮑﻪ

ﺑﺠﺎﯼ ﻭﻟﮕﺮﺩﯼ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺸﯿﻦ ﺩﻋــــــــــــﺎ ﺑﺨﻮﻥ

ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﻣﻨﻮ ﺑﻬﺖ ﺭﺳﻮﻧﺪ

خاک توسرت

ینی خاکااااا

طالع بینی ماه ها







اسفند： اینا بهترین آدمان ، ♥
خاصن ♥ ������


بقیش اضافه بود ننوشتم:| ^__^

گودزیلایه فامیلمون 4 سالشه
بهش گفتم:
دخترا موشن مثه خرگوشن...
.
.
.
..
.
.
.
بگشته میگه پسرا لوسن خیلی دیوثن...!!!؟؟؟
الکی خودمو زدم به اون راه
گفتم الن فوش مادرم میده!!!!!

مجری اخبار اشتباها بجای اینکه بگه ( قلدر بازی آمریکا) گفت قلندر بازی آمریکا ، اونقد بد سوتی داد که خودش خندش گرفت، مامانم از توآشپزخونه داد زد گفت مجریه عجب پاتکی زد ( منظورش تپق بود ) ...
سوتی در سوتی

ஜ۩۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ



آدم های بی باک هیچ گاه بنزین مصرف نمی کنن.





خیلی جمله سنگینی بود.به همین دلیل امتحانات دو روز عقب افتادن. ^_^

ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻋﻮﺍﻣﻮﻥ ﻣﯿﺸﺪ
ﺷﺐ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﯼ ﻣﯿﮕﻔﺖ :


.
ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ
ﺧﻴﻠﯽ ﮐﻴﻨﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ

مرد جوان وارد طلافروشي شد و حلقه‌اي را انتخاب کرد. طلافروش پرسيد: «آيا مي‌خواهيد داخل حلقه نوشته‌اي حک شود؟»
مرد جوان گفت: «بله، لطفاً حک شود: تقديم به عزيزترينم، مريم.»
طلافروش پرسيد: « خواهر شماست؟»
مرد گفت: «قرار است با هم نامزدشويم.»
طلافروش گفت: «من اگر جاي شما بودم اين را داخل حلقه نمي‌نوشتم. اگر نظر شما يا او عوض شود ديگر نمي‌توانيد از اين حلقه استفاده کنيد.»
مرد گفت: «پيشنهاد شما چيست؟»
طلافروش گفت: «اين را تقديم مي‌کنم: به اولين و آخرين عشقم. با اين کار شما مي‌توانيد از اين حلقه بارها استفاده کنيد. من خودم هم همين کار راکردم.


کليد اسرار:
طلا فروش پدرسوخته ✌️

گوسفندانی بودیم ... خرمتن کردند ... گرگ شدیم...................

یکی از رفقام خواب دیده سر جلسه کنکوره، بعد اومده بهم میگه از خواب که بیدار شدم رفتم سوالا رو نوشتم از یادم نره!!!
خوب ی همچین دوستای دارم من، ی چنین نخبه های هم تو کنکور شرکت میکنن...

دقت کردین روزایی که بابای آدم خونه ست حتی اگه وسط هفته باشه آدم فکر میکنه جمعه ست..^_^