دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

... است دیگر

  143481

#*#*#*#*#*#*#*#*#*#*#Dragon#*#*#*#*#*#*#*#*#*#*#

پرسپولیس است دیگر...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گاهی دلش میخواهد به استقلال شیش تا بزند

  143441

روزگار است دیگر ......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
گاهی دلش میخواهد با ما نسازد
.
.
.بابا لامصب اشکمونو در آوردی...

  143375

مامان من است دیگر
.
.
.
.
.
.
.
بادمجون هارو جوری سرخ میکنه که روش میسوزه توش خام!!!!!!!!!!!

  143366

4جوک است دیگر..
.
.
.
.
.
.
گاهی اونقد پست هایت را در انتظار تایید میگذارد تا یک نفر دیگر آن پست را بگذارد و تو بمانی با یه عالمه محتوای تکراری :((

  143302

÷بچه مسلمون(یونس)÷
از صادقیه تا آزادی سوار تاکسی شدم موقع پیاده شدن:
من:چقدر میشه؟
راننده:دو تومن.
من:چه خبره دو قدم بیشتر نبود.دو تومن؟!
راننده:اگه اینطوری قدم برداری فک کنم شلوارت پاره میشه.
من:0-0
راننده تاکسی است دیگر گاهی دلش می خواهد آدم را آچمز کند.

  143251

استاد است دیگر...



گاهی دلش می خواهد نمره امتحانو بعد از حذف و اضافه بدهد...

  143248

استقلال است دیگر...






گاهی دلش می خواهد یه سری به دسته3 بزند...

  143238

دانشجو است دیگر
.
.
.
.
.
.
.
گاهی دلش میخواهد دوازده واحد انتخاب کند

  143236

دختر است دیگر
.
.
.
.
.
.
.
با زبان و سیاست به خواسته اش میرسد.
پسر است دیگر
.
.
.
.
.
.
.
زبان و سیاست که هیچ با زور بازو هم نمیتواند به خواسته اش برسد.

  143231

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
سلام.با تشکر از داداش کامران بابت پست تولد من.خعلی آقایی داداشی
عاقا جونم واستون بگه از اینکه چه گذشت در تولدم
ماها ( همسر آیندم) یه پیراهن واسم قبلا خریده بود و گف که روز تولدم اونو بپوشم
منم قبول کردم و اون پیراهن رو پوشیدم
یهو دیدیم آیفون زنگ میزنه , بعله , 7تا دختر خاله های خانومم اومدن
ماها: حامد من میرم تو اتاق الان میام
من: ^_^ باشششششعه خانومم , به به به سلامممممم خوش اومدید دخترا
دخترا:سلامممممممممم ؛ داداچی ی ی ی ؛ تفلدت ممالک ک ک ک *_*
من: 0_o , مرسی ی ی ؛ بفرمایید
حالا این وسط کتایون(یکی از 7تا دختر خاله های خانومم)پرید بغلمو گف:
داداچی ی ی ! تو دیگه زن داری زشته بوست کنیم ,
عاقا چشتون روز بد نبینه , با اون لبش که 70کیلو رُژ زده بود شونه مو بوس کرد
دخترا: داداچی ی ی ی ؛ جای رُژ بوس کتایون مونده رو لباست
من: o_0 ؛ یا حضرت یعقوب , اینو چیکارش کنم ؟؟؟ ماها گفته بود این پیراهن بپوشم حالا با این رُژ قرررررمززززززز چه کنم ؟؟؟
دخترا : ^_^
سایه (یکی دیگه ازدختر خاله های خانومم) : داداچی برو دستشویی آب بزن در میره
من: @_@ پیشنهاد خوبیه , ای کیلیپس سارا تو حلقت کتایون
عاقا من هی اینو آب میزدم ,دَر نمیرفت هیچی ؛ پُر رنگ تر هم میشد
هیچی دیگه مجبور شدم پیرهن رو مُنهَدِم کنم
کتایون است دیگر . . . . گاهی 70 کیلو رُژ لب میزند تصافطِ عاشگال

  143148

انسان است دیگر... همه چیز خوار است... گاهی هم مغز خر میخورد

  143135

دانشگاه است دیگر
.
.
.
.
.
.
.
.
گاهی هم کلاس هایش مختلط نیست :|

  143108

غم و غصه زیاد است دیگر....
.
.
.
.
.
گاهی دلش میخواهد بکوبد بر دهان دختری که برای پدرش دلتنگ است.

  143075

شکم است دیگر
.
.
.
.
.
.
گاهی فقر و بی پولی و بدبختی سرش نمیشود

  143011

کتاب شیمی است دیگر...
.
.
.
.
.
.
گاهی دلش کتک میخواهد......