دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  40355

آقا من اعتراف میکنم اکثر خاطره های خنده داری که میفرستم اغراق کردم یا چیز قاطیشون کردم و حتی بعضیاشون دروغ محض بوده ولی این یکی راستکی راستکیه!
سر کلاس آمادگی دفاعی بودیم و رسیده بودیم به درس نظام جمع!
آقا ما کلا روی هم نرفته کنار هم نشسته 24 نفر بیشتر نبودیم!
آق دبیر میخاس نمره بذاره کلاس دو دسته شد و قرار شد هردسته بره پا تخته و امتحان عملی!
آقا 12نفر اول رفتن پا تخته خبردار وایستادن!
آق دبیر گفت:به راست راست!
آقا به جججان خودم همه به غیر دو سه نفر چرخیدن به چپ!
حالا ما ! یه نیگاه به قیافه اونها ! یه نیگاه به قیافه غرق در تعجب و تفکر آق دبیر! حالا نخند کی بخند! حالا نخ پ کی بخ!
قیافه اون دو نفری که کنارهم وایستاده بودن و یکیشون درست و یکیشون اشتباه چرخیده بودن و قاعدتا روبروی هم شده بودن دیگه ته خنده بود وقتی تو چشای هم خیلی نظامی زل زده بودن!
آق دبیر داد زد:
گفتم به راست راست!
آقا اینها یه بار دیگه به چپ چرخیدن!
حالا دیگه همشون پشت به کلاس بودن!
ما که دیگه نا نداشتیم بخندیم به خدا!

  39759

سوم ابتدائی توی مدرسه از بچه ها یه تردستی یاد گرفتم.از فرط ذوق اصلا نفهمیدم چطوری رسیدم خونه با عجله وبدون اینکه حتی کولیمو زمین بذارم تردستی رو برای خواهر کوچکترم که 5سالش بود اجرا کردم
(تردستی:ادعا میکنم که میتونم کاغذو از طریق گوشم بفرستم توی دهنم.از قبل یه تکه کاغذو زیر زبونم قایم کردم یه تکه کاغذم توی دستمه.حالا اینی که توی دستمه رو میارم کنار گوشم و اونی که توی دهنمه رو نشون میدم)
وقتی اجرام تموم شد سبک شدم رفتم تا ناهار بخورم.حالا خواهر فسقلیم تصمیم میگیره همین تردستی رو برا عروسکهاش اجرا کنه.وای ی ی ی ی ی.تصور کن
خلاصه بیمارستان و دکتر و شستن گوش و گریه و .....
خودم دارم اعتراف میکنم که مخل خانوادم

  38547

اعتراف میکنم امروز که اومدم 4جک جوک فرستادم بعد از فرستادن 3 جوک دیدم زیرش نوشته: محدودیت ارسال : امروز شما میتوانید 2 جوک و یا اس ام اس برای ما ارسال کنید. فک کردم در کل و بدون حساب اون 3 تا میگه. هیچی دیگه تا الان که فهمیدم سخت در عذاب بودم.

  38545

اعتراف میکنم بچه که بودم کانال سه یه فیلم میذاشت که تو اون یه سیب سرخ رو سر یکی بود بعد یه مرد دیگه با تیر کمون اون سیب رو رو سر اون مرده میزد عاقا ما هم تاثیرپذیر داداش کوچیکمو میشوندیم بعد یه سیب قرمز رو سرش میذاشتم بعد با این شیطونکا(توپ لاستیکیا که بزنی تو دیوار سمت خودت بر میگرده) سیبو نشون میکردم و بزن !
حالا که بزرگ شدم همش خدارو شکر میکنم اگه میخورد تو چشش واویلا.....ینی من یه همچین آدمی بودم!!!!!!!!!

  38541

اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

  37785

اعتراف میکنم که یه دفعه تو یکی از مهمونی های خانوادگیمون با یه پسره داشتم حرف میزدم...
ازم پرسید کدوم دانشگاهی؟ چی میخونی؟ همون لحظه مامانم داشت از پشت کله ی پسره بهم اشاره میکرد بیا کارت دارم و اینا... منم اومدم به پسره بگم دانشگاه پیام نور - مدیریت بازرگانی... یهو نمیدونم چی شد که گفتم پیام بازرگانی!!!
هیچی دیگه!!! 2ثانیه بعد پسره کف زمین بود از شدت خنده...

  37130

اعتراف میکنم که دیروز قبل از اینکه برم بیرون رفتم تو آشپزخونه در قابلمه رو برداشتم یکم ناخنک زدم بعد رفتم تا در حیاط دیدم یه چیزی تو دستمه . در قابلمه بود :0 . برگشتم بزارم سر جاش دیدم در یخچال بازه. یه لحظه احساس کردم روحم گرسنش شده بود رفته بود در یخچال جسممو تنها گذاشته بود
من:ا
روحم:0

  36898

اعتراف میکنم هربار که میام 4جوک علاوه بر پستای بچه ها پستای خودمم لایک میکنم
عین اینه که یه نامزد انتخاباتی بره به خودش رأی بده :-)))
چه کنم که اینجا غریبم!

  36394

اعتراف میکنم یه بار با چند تا از بچه ها قرار گذاشتیم بریم دم در کلاس یکی از بچه ها اذیتش کنیم،واسه همین یه لقمه جور کردیم رفتیم در کلاسشون) رفتیم در زدیم گفتیم ببخشید استاد ،آقای فلانی تو این کلاسن؟؟؟استاده گفت بله ایشون ته کلاس هستند، ما هم گفتیم شرمنده مامانشون اومده بود دم دانشگاه گفت این لقمرو بدیم بهش ،غذا نخورده،یعنی میتونم بگم کلاس ترکید

  36162

اعتراف میکنم بار اول که یه بز از نزدیک دیدم بچه بودم، از ترس بهش سلام کردم بعد فرار کردم =|

  36071

از همین تریبون اعتراف میکنم تا ۱۳ سالگی نمیدونستم کاربرد اینترنت چیه و با این حال دشمنی و کینه ی عجیبی نسبت بهش داشتم
اخه هر وقت میخاستم با کامپیوتر بازی کنم این پدر گرامی پای اینترنت بود
به این میگن فقر فرهنگی خانواده !

  36020

اعتراف میکنم یه بار تو دلم گفتم دیگه دست همه خسته شدم میزنم چند روز خودمو یه جایی گم و گور میکنم تا همه بیشتر قدرمو بدونن
بعد از یه هفته به خودم گفتم حالا حتما تو این چند روزی که به موبایلم نگاه ننداختم همه زنگ زدن و نگرانم شدن نو از این جور حرفا
حالا ۲۵تا تماس داشتم ۱۳ تاش از طرف پدرم ۱۲ تاش از طرف دوستام
این هم پیام هایی که اومده بودن
بابا: پسر ده بار زنگ زدم گوشی برنداشتی کدوم گوری هستی سر راه داری میای نون لواش هم بگیر
بابا دو روز بعد : ای پسره کله شق که نون نمیگیری اره یه بار دیگه لهت فرصت میدم من شام نخوردم سر راه پیتزا بگیر بیار خونه باهم بخوریم
دوستام : علی بند و بساط پاسور قلیون پهنه کجایی پس نه بار زنگ زدیم گوشی برنداشتی
دوستام دو روز بعد : ای پسره....... به ....... که نیومدی
الان یه سوال دقیقا من چه جوری خود کشی کنم دردش بیشتره

  35903

اعتراف میکنم یوقتایی ازفرط تنهایی بااین گوشیم به اون یکی اس ام اس میدم(آره من دوتا گوشی دارم..!)بعدش واسه اینکه بیشتر به خودم حال بدم اس ام اس مذکورو بدون بازکردن حذفش میکنم و میگم اه نمیذارن آدم دودقیقه با تنهاییش حال کنه!!
اگه شما هم ازاین کارا میکنید نمیخواد لایک کنید..برید یه فکری به حال تنهاییتون بکنید!!

  35782

اعتراف میکنم ی بار ی کله نیم ساعت فک زدم تا مخ طرفو زدم بعد واسه همون قرار اول بخاطر این ک در ماشینو محکم بست،زدم بهم باهاش:-|
آی بدم میاد آی بدم میاد یکی در ماشینو محکم ببنده:-o
اصن انگار در ماشین وصله ب ستون فقراتم ک وقتی درو میزنن بهم هی تیر میکشه!!
بععععععله ی همچین ادم شاکی هسم من:-|

  35521

اعتراف میکنم سر امتحان فیزیک بودیم (امتحان کلاسی) یکی از رفیقامون که اسمش رضا بود اشاره کرد برسونم.
منم بلند گفتم چی میگی رضا ؟ این ادا اتوارا چیه از خودت درمیاری؟
کلاس رفت رو هوا !
هیچی دیگه تبعید شد میز اول،زیر چونه آقا!
دلم سوخت واسش،کار منم تموم شده بود پا شدم برگمو دادم یه نیگا انداختم دیدم همه رو جواب داده لنگ یه سواله که بیست شه!
واسه اینکه نوزدهش بشه بیست به فکر تقلب افتاده بود احمق!