ﺗـــﻮ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳـــت ﺩﺍﺭم…
ﭼﻪ ﻓـﺮقی ﻣﻰ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﭼــــﺮﺍ…؟
ﯾـــﺎ ﺍﺯ ﭼــــﻪ ﻭﻗـﺖ…!
ﯾـﺎ ﭼﻄـﻮﺭ ﺷـﺪ ﮐﻪ…!
ﭼﻪ ﻓـــــرقی ﻣﯿﮑـﻨﺪ…؟!
ﻭﻗﺘﻰ …
ﺗــﻮ ﺑـﺎﯾـﺪ ﺑـــﺎﻭﺭ ﮐﻨـﻰ،
ﮐـﻪ می کنـــﻰ…!
ﻭ
ﻣــﻦ نبـﺎﯾـﺪ ﻓـﺮﺍﻣــــﻮﺵ ﮐــﻨﻢ،
ﮐـﻪ ﻧﻤـﻰ ﮐــــﻨﻢ…!
داستان کوتاه
برای تو
برای چشمهایت
برای من
برای درد هایم
برای ما
برای اینهمه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند
ڪـــــاش مـــــےشـــــد
مـــــن و ٺـــــو 《 مــــــــــا 》 بودیـــــم
زیـــــر سقـــــف یـــــک خـــــانـــــه کوچـــــک ِ حیـــــاط دار
عصـــــرهـــــا
تـــــوی حیـــــاط
روی ِ یـــــک تـــــاب فلـــــزی کوچـــــک مـــــےنـــشســـــتیـــــم
تـــــو ســـــر روی ِ شـــــانـــــه مــــن
در جـــــایـــــے درســـــٺ کنـــــار مـــــن
کــــــــــاش یــــــــــک خــــــــــانه داشتیــــــــــم !
《 مـــــــــــــــا 》
بــــــــــا هـــــــــــــــم …
-از مرکز سوهان به مرکز ووهان
-از مرکز سوهان به مرکز ووهان
مرکز سوهان بگوشم. لطفا گزارش بدین.
– مرکز، ما وارد ایران شدیم. ولی به نظر میرسه اینجا شانسی برای عرض اندام نداریم. اینجا هیچکس مارو جدی نمیگیره! هر ثانیه صدها جک برای ما منتشر میشه. روحیه سربازها به شدت نابود شده.
سعی کنید از طریق روحی نابودشون کنید. خودتونو
به مراکز معنوی شون برسونید.
-اتفاقا همینکار رو هم کردیم. از قم شروع کردیم. ولی تقریبا کل ملت بی خیالن!!
شما اونجا رقیبی ندارید. میتونید کولاک کنید!
– اتفاقا اشتباه ما هم همین بود. اینجا یه رقیب گردن کلفت به نام پراید هست که روزانه ۴۰ تا ۵۰ نفر رو میکشه! ما در ۱۰۰ روز فقط ۸ نفر رو کشتیم.
واای چقدر شما بی عرضه این. مسایل بهداشتی شون رو هدف قرار بدین.
– ای بابا! مرکز تو اصلا حالیت نیست. اینها رو همون شوفاژی که جورابشون رو خشک میکنن، نون هم گرم میکنن! من چی رو هدف قرار بدم. کو بهداشت اصلا!!!
اداراتشون رو تعطیل کنید. نذارید دور هم جمع بشن.
– مرکزجان! اینجا چند روز مدارس و دانشگاه ها رو تعطیل کردن، همه با هم رفتن مسافرت و تفریح و عشق و حال.
اینها اصلا با اون چیزی که شما تا حالا دیدین فرق دارن. خیلی عجیبن به قرآن!
این کلمه آخری چی بود گفتی!
– دقیق نمیدونم، ولی اکثر ویروسهایی که از جنگ بر میگردن مدام این کلمه رو تکرار میکنن!!
بگو سریع برگردن ووهان. به سربازها بگو به کاهدون زدن. سریع برگردین. قبل از اینکه شیعه دوازده امامی بشین ، نیروها رو برگردونین!!!
یروزی سه تا مرد ایرانی آمریکایی و عراقی میرن تو یه خونه مجردی زندگی کنند.فردای اون روز ازراعیل از راه میرسه و میگه باید با ارزشترین وسیله تونو به من بدید.آمریکاییه یه کفش فلزی میده.عراقیه هم دو تا خنچر بزرگ میده.ایرانیه هم یه بمب هستهای میده.ازراعیل آون وسیله هارو برمیداره و میزاره تو جیبش و میره.بعد آون سه مرد برگیردن به خونه هاشون.آمریکاییه میرسه میبینه سر پدرش با زمین یکی شده و مادرش داره گریه میکنه.عراقیه هم میره میبینه سر پدرش از نصف جدا شده و مادرش گریه میکنه.ایرانیه هم میره میبینه که محله رفته به باد و مادرش هم میخنده.ایرانیه میگه چی شده و بعد مادرش میگه پدرت تو دستشویی بود و گوزید و محله رفت ب باد.
نتیجه.چرا این اتفاقات افتاده.
جواب.چون جیب ازراعیل سوراخ بوده.
یارو میره کله پزی یه مغز دمیخوره میبینه نیروی زیادی گرفته فرداش میره دو تا مغز میخوره با خودش میگه با این نیرو برم زن بگیرم بعد میره به ننش میگه واسم زن بگیر روز بعدش میاد سه تا مغز بخوره که میبینه به علت فروش گوشت خر پلمپ شده نگو مغز خر خورده بوده که میخواسته زن بگیره
شعر استاد هندی تقدیم به قاسم سلیمانی و مردم ایران:
سروده دکتر سرویش تریپاتی شاعر هندوستانی تقدیم به قاسم سلیمانی و ملت ایران ( او استاد زبان سانسکریت دانشگاههای هند است و دکترای زبان سانسکریت دارد)
الا ای مسند ظلمت مکن فخر سخندانی
که ایران در دلش دارد نگینی چون سلیمانی
مکن بازی باطل در میان قوم ابراهیم
سیاوش را ملالی نیست کز آتش بترسانی
زمین حافظ و سعدی و مولانا همه نور است
تو از ایران و از عرفان ایرانی چه میدانی؟
گمان کردی که ایران است تنها پیش روی تو؟
همه هند است آماده برای جنگ و قربانی
شهادت هست تا فرهنگ این مردم نمیمیرند
ز خون یک سلیمانی ببالد صد سلیمانی
من نیاز دارم به دنیایی دیگر کوچ کنم
با کم شدن جاذبه
پرواز به آسمان
بچرخم و بگردم و دور شوم از زمین
جایی در آسمان ها فرود بیام
در سیاره ای که ابرهایش مثلثی شکل باشند
رودخانه هایش نارنجی
درختانش نقره ای
آسمانش سفید و زمینش همیشه سبز
کوه هایش قرمز که با نور آبیِ خورشید سایه ی بنفش رو پدیدار کند
کبوترانش طلایی
روی شانه ی هرکسی بنشینند آرزویش محقق شود
آفتابگردانش آبی فیروزه ای و پروانه هایش زرد و خاکستری غروب ها از ابرهای مثلثی برف لاجوردی ببارد و تمام شب انعکاس ماهتاب را بر آبی لاجوردی تماشا کنی
موجوداتش ناشناخته و ضد آدمیانی که تا حال دیده ام
چشمان زیاد و دو بال داشته باشند
قلبهایشان سفید و بیرون باشد و تپش هایشان قابل شمارش
افکارشان روی بال هایشان نمایان شود
و هر زمان که عاشق شوند قلبشان قرمز شود
شاید
شاید موجودی
دور تر از این مرزها مرا عاشق شود
مرا زندگی کند
و مرا با قلب قرمز بخواهد
من نیاز دارم به دنیایی دیگر کوچ کنم...
《کیان_آشفته》
یک روز این گودزیلای ما( خواهرم مهسا ۶سالشه) میاد میگه بیا میخوام برات داستان مهدکودکمو برات آقا این قد می میگه آخری مغز منو میپوکونه (در حالی که من از مدرسه اومدم و گوش نمی دم) میگم مهسا توروخدا دیگه حرف نزن وقتی اینجوری گفتم چند تا حرف و فحش نثارم کرد بعد حالاا وقتی میگم اه مامانم از اون ور میگه آخی عزیزم بمیرم واست بعد میگم مامان با من بودی میگه خفه شو خرس گنده هی داری اونو اذیت میکنی برو تو اتاقت بعد خواهرم میگه آره کسافت یعنی اینه یقوطی که ماشین میره روش پرس میشه اونجور حالتی بهم دست داد بعد منم که دیگه وقتی حرفی واسه گفتن ندارم میرم تو اتاقم گریه میکنم البته بعضی اوقات بهدش میگیرم میخوابم انگار که هیچی نشده. من: o.O گودزیلا: :)))))). مامانم: :/ سازمان همایت از کودکان: :D
واقعی...
من ، مثل همه پسر ها ، دوست داشتم یه سری ببینم دوست دختر داشتن چطوریه؟ اصلا چیه که این قدر منع میشه؟
خلاصه یکی رو پیدا کردم و شروع کردم به چت . از این در و اون در حرف زدن.
بعد یکی دو هفته مامان و داداشم فهمیدن ... وای جنگ جهانی سوم.... شروع کردن به داد و بیداد و... . منم خودمو زدم به موش مردگی که تموم کنید، من مثل بقیه کنجکاو بودم و این حرف ها
باسه در رفتن از حرف و سرکوفت هاشون ، سرمو گرفتم که یعنی سرم درد گرفت تموم کنید . ولی بازم داشتن سر کوفت می زدن ؛ شاید بی رحمانه باشه ولی اصلا احساس ناراحتی نداشتم .
بعد نیم ساعت ، بالاخره تموم شد... موقع رفتن به اتاقم ، مامانم ، با تمام نارحتیش، یه قرص بهم داد و گفت : بیا . باسه سر دردت....
به خدا قسم ، کل دنیا آوار شد روم... بی اختیار چشام سیاهی رفت....
کلید اسرار تعریف نمی کنم ... نمی گم که دوست با جنسیت مخالف نداشته باشید . میگم وقتی می گن بهشت زیر پاشه ، نگید با این غذاش؟؟؟ با سوپ به عنوان غذا اوردن؟ نگید با این همه غر غر؟
مراقبش باشید...
متن زیباییه بخونیدش
"كريستف نيومن" ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻢ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ.
ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.
ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ :
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﻤﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ.
ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ 317 ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ.
ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ...
توی چندتا راهروی پیچ در پیچ دارم میرم که تهش رسید به یک حموم خرابه که خیلی شبیه ی خونه جنیانِ همجا تارعنکبوت بسته و از روی دیوارهای خراب سایه های بی شکل رد میشه اما توش یک بخاری روشنِ و چراغ نیمه سوز و آب حموم هم کاملا گرمِ خلاصه با کلی ترس و لرز توی همون حموم خرابه خودم رو میشورم و وقتی از پیچ در پیچ های راه رو بیرون میام میرسم به یک حموم عمومی شیک و مجلل که تازه استخرو سنا و سرسره ابی هم داره توش هم پر از ادم های معمولی هستن که دارن صفا میکنن یهو یکی میاد جلو بهم گفت از کجا اومدی گفتم من ته این راه روها بودم یک حموم خرابه بود گفت اصلش اینجاست دادا اشتباه رفتی اونجا خیلی ساله درش قفله -_- اومدم جلوتر داره بهم نگاه میکنه که یهو یک لحظه برق خاموش و روشن شد و دوباره دیدم همه جا خرابست و من دوباره توی همون حموم خرابم -_- از خواب پریدم...
قبل از ازدواج
پسر: بالاخره موقعش شد. خیلی انتظار کشیدم.
دختر: میخوای از پیشت برم؟
پسر: حتی فکرشم نکن!
دختر: دوسم داری؟
پسر: البته! هر روز بیشتر از دیروز!
دختر: تا حالا بهم خیانت کردی؟
پسر: نه! برای چی میپرسی؟
دختر: منو می بوسی؟
پسر: معلومه! هر موقع که بتونم.
دختر: منو میزنی؟
پسر: دیوونه شدی؟ من همچین آدمیام؟!
دختر: میتونم بهت اعتماد کنم؟!
پسر: بله
دختر: عزیزم!
پس از ازدواج
کاری نداره! از پایین به بالا بخون
هر وقت دیدی یكی بهت محبت میكنه بدون اینكه درخواست هایی ازت داشته باشه كه ازارت میدن نمیخواد مدام تو رو عوض كنه و خودتو همون طور كه هستی میخواد بدون اون دوست خوبیه
هر وقت دیدی یكی بهت محبت میكنه اما مدام دلت و میشكنه و اذیتت میكنه و میخواد تغییرت بده بعد میگه تقصیر من نیست مشكل از اطرافیانمه از شرایطمه از خودمه بدون دوست نداره و دنبال سواستفاده ست دنبال افكار كثیفشه دنبال شهرت تویه دنبال پول تویه دنبال استفاده از اسمته دنبال هر چی هست جز خود واقعیت چون از تو بدش میاد دوست داره تو خودت نباشی و یكی دیگه باشی اون به خود واقعیت حسادت میكنه برای همین میخواد تغییرت بده و تو رو تبدیل یه اون شخصیت كثیفی كه تو ذهنشه كنه اون حسوده از این رابطه بیا بیرون هیچ ادمی هیچ وقت قرار نیست عوض بشه تو همونی كه هستی خوبی اون همونی كه هستی رو نمیخواد هر چی بیشتر بمونی فقط بیشتر غرق میشی باتلاق شخصیت این جور ادما هیچ وقت تبدیل به اقیانوس نمیشه
میخواهم بخشی از شوخی های زندگیم را برایتان بگوییم چون راستش را بخواهید آنقدر با من شوخی شده که میخواهم چندتایی را برایتان شرح دهم...بگذارید از ابتداییش برایتان بگویم...بهار بود...اولین فصل سال که در بیستمین روز از اولین ماهش اولین شوخی زندگیم رقم خورد و من به دنیا آمدم...شوخی بدترش آن بود که از بین ۵ قاره و ۲۰۵ کشور به رسمیت شناخته شده در ایران به دنیا آمدم...چون از بعد از اولین شوخی زندگی یَم از هر چه شوخی بود بدم آمد و ایران کشوری بود که در آن مدام با تو شوخی هایی از این قبیل می شد...
از همان ابتدا که به دبستان رفتیم تحصیل به جای لذت برایمان کابوس شد،و به جای ایجاد علاقه در ما تنفر برانگیخت و این شد که به جای یاد گرفتن از ترس نمره فقط حفظ کردیم و معلمان هم به همین راضی بودند...دبیرستانی شدیم و به قصد پزشکی همه تجربی خواندیم و میلیونها صرف کتاب تست و مشاور و معلم و آزمون های گاج و قلم چی کردیم و کلی هم استرس کشیدیم و تهش هم یک عده دیگر با سهمیه هایشان صندلی های پزشکی را پر کنند و ما ماندیم و آرزوهایی که تنها رد خاکستری از آنها به جا ماند...سهم عظیم انقلاب از آن شهیدان و جانبازان است...دُرست...اما بهتر نیست که به جای سهمیه در نتیجه کنکور به آنها سهمیه هایی در بازه کنکوری خواندنشان دهند؟از جمله بهترین کتاب ها و معلم های خصوصی و پانسیون ها و تقبل تمام هزینه هایشان تا خود تلاش کنند و به جایگاهی که لایقش هستند برسند؟
شوخی دیگری که از بدو ورودمان به دانشگاه با ما میشود این است که از همان ابتدا کافور به خوردمان میدهند...شما را نمی دانم اما تصور من این است که آنها مارا یک دسته گوسفند پنداشته اند که اگر کافور به خوردمان مدهند خود توانایی کنترل غرایزمان را نداریم و احتمالا کاری دست خود میدهیم...اما به خدا سوگند که ما قدرت تفکر و اندیشه کردن را داریم...شوخی دیگر ایرانی بودن این است که نه برای سالها اگر حتی ساعتی هم بخوابی حسی همانند اصحاب کهف خواهی داشت...و ایران جایی است که تو در حیطه تسلط خود میتوانی یک دیکتاتور باشی...از راننده تاکسی که دستگیره پنجره عقب را در می آورد تا مسئولی که برای خاموشی مخالفت مردم اینترنت را از آنان میگیرد...شوخی دیگر ایرانی بودن این است که مدام منت میگذارند که امنیت جانی داری و هر بار که اخبار نگاه میکنیم خبرها و آمار ها حاکی از این است که تا پایان سال میلادی جاری قتل و تجاوز در آمریکا بیکاری و بحران اقتصادی در اروپا قحطی و خشک سالی در آفریقا و سیل و سونامی در شرق آسیا آنان را فلج میکرد و این درحالی بود که با تلاش مسئولین ما هیچ مشکلی نداشتیم و حال همه ملت ایران خوب است...
راستی آیا حال همه ما خوب است؟
بله...البته که خوب است...مگر میشود اخبارها و آمارها به ما دروغ بگویید؟!
حال همه ما خوب است...اما تو...باور نکن...
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 20405
کل بازدید: 512635254