یادمه بچه بودم تو مراسم خاک سپاری
یکی از اقوام دوزمون
همه داشتن گریه میکردن
منم داشتم همون دورو بر آتیش میسوزوندم
یه پسربچه بود من با سنگ زدمش اونم رفت داداش بزرگشو آورد و یه چک خوابوند زیر گوشم
من از شدت درد گریم گرفت شدید
رفتم ب بابام بگم
وقتی منو دید بغلم کرد و شروع کرد ب اشک ریختن
و همش میگفت بابا اشکال نداره خدابیامرزتش گریه نکن
من تو اوج گریه یهو اینجوری شدم=-|