تاریخ انتشار : دي 1399
این کاملا واقعی است.
یه بار عمم با دخترش میره بازار عمم(چادری هست جوری چادر سرش میکنه فقط چشاش دیده میشه)جلو یه مغازه دخترعموشو میبینه باهاش سلام عیلک می کنه میره تو مغازه بعد از دخترش میپرسه منیژه(دخترعمویی که جلو مغازه دیده)کجا رفت دخترعمم گیج میشه میگه کیو میگی کدوم منیژه؟ بعدا کاشف به عمل میاد که منیژه ای وجود نداشته عمم تو آینه خودشو دیده با خودش حرف زده
دختر عمم⊙_⊙
آینه●-●
عمه ی نابغه ام °°
دلم برای اون بیچاره هایی میسوزه که جلو عمم این ماجرا رو فهمیدن نمی دونستن چی رو باید گاز بگیرن