دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 261216

تاریخ انتشار : آبان 1399

خب خب خب... انگار شما خیلی خیلی خیلی از فانتـ------ـزی های من خوشتون اومده! به طوری که لایکای اونا باهم ۵۵ تاست!:|(نگم براتون که هرچی لایکامو بروز رسانی میکنم تغییری نمیکنه!) خب پس میرم سراغ قسمت سوم فانتزی کچتی! :) «آنچـــ____ــه گذشت...»
واااای Darkness! حالا چ کار کنم...؟
«این قسمت: من یا اون....؟» من در حال ترس نمی‌دونم چه غلطی کنم! یه نگاه میکنم اینطرف یه نگاه میکنم اون طرف...! دارکنس میاد جلو....
من درحالی که نمیتونم نفس بکشم ، میدوم... اون واینمیسه... دنبالم میاد... یهو یه دست اُرکی میاد دستمو میگیره... من دارم میرم تو دود سیاه... ابلفض.... بعـــــد... خودمو توی یه جایی میبینم... سقفش سفیده... من تو قفسم... به زور بلند میشم... سعی میکنم گردنمو بچرخونم... وقتی چرخــ________ـید... مامانو بابامو میبینم که دارن به یه دکتر صحبت میکنند :| به زور دهمنو باز میکنم و به بابام که داره به دکتر نگاه می‌کنه میگم: چرا من اینجام؟ اونم میگه تو خواب اینقدر حرکات رزمی زدی تو پک و پوز فامیل که اوردنت اینجا : بعد پرسیدم چ طوری؟ اونم گفت تولدت یکی از فامیلامون بوده که گویا من خوابم میره و همه‌ی اون کارای دو قسمت قبلی رو تو خواب انجام دادم⁦برای همین گفتم میتونم بیام بیرون؟ بابام گفت نه فاملا گفتم حتمی باید آزمایش هاری که می‌خوام بدم منفی باشه تا اونوقتایی که گاز میگرفتم هاری منتقل نداده باشم