دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  99900

چقدر خدا داری؟
مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: “من همیشه سعی کرده‌ام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بی‌اعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده برده‌اند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شده‌ایم؟”
شیوانا به آن‌ها گفت: “ساختمان خانه خود را برایم تشریح کنید.” مرد با تعجب جواب داد: “این چه ربطی به موضوع دارد؟ حیاط بزرگ است و دیوارهای کوتاهی دارد. یک ساختمان بزرگ وسط آن قرار گرفته که داخل آن اتاق‌های بزرگ با پنجره‌های بزرگ، اثاثیه درون ساختمان هم بسیار کامل است. در گوشه حیاط هم انبار بزرگی داریم، آن سوی حیاط هم آشپزخانه و حمام و توالت قرار گرفته است.” شیوانا پرسید : “درون این خانه بزرگ چه قدر خدا دارید؟” زن با تعجب پرسید :”منظورتان چیست! مگر می‌توان درون خانه خدا داشت؟” شیوانا گفت: “بله ! فقط اعتقاد داشتن کافی نیست! باید خدا را در کل زندگی پخش کرد و در هر بخش از زندگی و فکر و کارمان سهم خدا را هم در نظر بگیریم. برایم بگویید در هر اتاق چه قدر جا برای کارهای خدایی کنار گذاشته‌اید؟ آیا تا به حال در آن منزل برای فقیران مراسمی برگزار کرده‌اید؟ آیا از آن آشپزخانه برای پختن غذا برای در راه مانده‌ها و تهی‌دستان استفاده‌ای شده‌است؟ آیا پرده‌ای که به پنجره‌ها آویخته‌اید نقشی خدایی بر آن‌ها وجود دارد؟ بروید و ببینید چه قدر در زندگی خودتان خدا را پخش کرده‌اید و رد پای خدا را در کجاهای منزلتان می‌توانید پیدا کنید. اگر چهار فرزند شما به بی‌راهه کشانده شده‌اند، این نشان آن است که در آن منزل، حضور خدا را کم دارید. اعتقادی را که مدعی آن هستید به صورت عملی در زندگی‌تان پخش کنید، خواهید دید که نه تنها فرزندان‌تان بلکه بسیاری از جوانان و پیروان اطراف شما هم به راه راست کشانده خواهند شد.”

  99899

تازه رسیده بود پیش ما.
شب رفته بود یه جای پرت داشت سنگر میکند.
یکی دو تا از بچه هارو صدا کردم و گفتم:بیچاره انقدر ترسیده که نرسیده داره سنگر درست میکنه.
یکی دو ساعت بعد که کارش تمام شد تازه کارش شروع شد!
صدای دعا می آمد و استغاثه. . . .
برای خودش قبر کنده بود نه سنگر. . . .

  99898

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد
اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند
حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید....
در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟
تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟
حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد
همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند
پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد
شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟
این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم،پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه،دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم
هوای کوپه مثل حمام زونا داغه،دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم،پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی ،دانشجو به آرامی میگوید
میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائیهای ... باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

  99650

پیرمردی از خروپف های همسرش خسته شده بود و هرچه ب او میگفت او زیر بار نمیرفت تا ان ک تصمیم گرفت یک شب صدای خروپف پیرزن را ضبط کند و صبح ب او نشان دهد اما صبح پیرزن دیگر مرده بود و از ان پس صدای خروپف ضبط شده شیرین ترین لالایی برای پیرمرد بود...

  99617

یه روز یه زن و مرد غریبه با قطار میرفتن مسافرت.از شانس دونفرشون تنها افتادن تو یه کوپه.از صبح تا شب مرد روزنامه خوند و زن بافتنی بافت.شب که موقع خواب فرا رسید زن رفت تخت طبقه بالا و مرد هم تخت پایین رو انتخاب کرد.نیمی از شب گذشته بود که زن سرشو به سمت تخت پایینی آورد و به مرد گفت ببخشید آقا میتونم یه خواهشی ازتون بکنم؟مرد گفت :بفرمایید.
زن:میتونید برید و یه پتو مسافرتی برام بیارید؟
مرد گفت:من یه پیشنهاد بهتر دارم.
زن:بفرمایید.
مرد:چطوره یه امشب رو فکر کنیم که زن و شوهر هستیم؟
زن:با کمال میل.
مرد:پس پاشو برو یه پتو واسه خودت بیار واسه منم یه لیوان چایی بیار.کمرنگ باشه.

  99467

سیر تاریخی مهریه!!
عصر شكار: 20 كيلو گوشت دايناسور، 40 كيلو گوشت اژدها.
نتيجه: دايناسورها منقرض شدند
عصر كشاورزي: 24 دست تبر سنگي، 24 دست تيغه و داس جنگي.
نتيجه: افزايش قتل به دليل دم دست بودن داس برای خانوم ها
عصر فلز: 70 ورقه مسي، 50 تا خنجر مفرغي و سرگرز آهني.
نتيجه: افزايش شکستگی سر مردان به دليل تماس با گرز آهنی
عصر كامپيوتر: هم وزن عروس خانم سكه طلا!!!
نتيجه: هرچی عروس خانوم مانکن تر باشد بهتر است
نتيجه گيری کلی: بابا بگو نميخوايم زن بهت بديم ديگه... اين کارها يعنی چی؟؟
عامل اصلی انقراض دايناسور ها==> عروس ها
عامل اصلی کشته شدن مردها==> عروس ها
عامل اصلی ناقص شدن مردها==> عروس ها
عامل اصلی کمبود آب در تابستان ها==> عروس ها
عامل اصلی افزايش ماشين های فرسوده در سطح شهر==> عروس ها
عامل اصلی افزايش چاقی و افزايش بيماری ها==> عروس ها
لازم به ذکر است که تمام موارد بالايي کاملا جنبه شوخی داشته است . با آرزوی خوشبختی تمام زوج های جوان

  99466

یکی تعریف میکرد : يه روز تواين همايش پياده روي هاي خانوادگي شرکت کرده بودن البته واسه اونا همايش دوستانه بود
منم همون حوالي بودم واسه رسوندن اونا بعدازهمايش
اما اونا منو دودره ميکنن وسوار تاکسي ميشن - تومسير متوجه ميشن راننده مستهههههههههههههه - باترس ولرز ميمونن واسه پيدا کردن يه راه واسه فرار کردن.............
آقا پياده نميکنه هيچ تازه زنگ ميزنه به دوستان گرام که خونه رو آماده کنيد3تا کيس پيدا کردم...........
اين سه تا دختر !! O-O
راننده : خب ، بچه ها چي ميخورين ؟
مخاطبم : هرچي تو خونه بود
راننده : فقط تخم مرغ - آشپزي که بلدين ؟؟؟؟؟؟
مخاطبم : آره بابا ...... برو ......دور هميم ميچسبه ........
همراهاش : O-O
نشگونشون ميگيره به علامت : اوسسسسسسسسسسسسسس
مخاطبم : حالا نميشه بريم بيرون يه چيزي بخوريم بعدا مزاحم بشيم؟؟؟؟؟؟؟
راننده : نه بابا ، شانس يه بار در خونه آدمو ميزنه
اونا : O-O
مخاطبم : من خونه دوستان دعوت بودم زشته نرم اما حالا که اصرار ميکني باشه ميام
الکي گوشي رو بر مي داره ونمايشي زنگ ميزنه و : الو سلام عمو جون - خوبي ؟ - شرمنده امروز نمي تونم واسه ناهار بيام انشاالله يک روزديگه مزاحم ميشم ..........
بعدازقطع تلفن مخاطبم روبه راننده : يکي از بچه ها روبرسون فقط ماميام
راننده : اوکي :-) - وقتي رسيديم يکي از بچه ها پياده شد
حالاما چطور در بريم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :-(
مخاطبم رو به راننده : ميگم زشته بزارماهم پياده بشيم وبريم ازپدرش عذرخواهي وتشکرکنيم وبرگردیم
راننده : باشه منتظرم
مخاطبم ودوستاش به محض پياده شدن باکندن کفش هاي بيست سانتي تاتونستن تاخونه رودويدن
يعني هوشش توحلقم عجب فیلمی بازی کرد..........خخخخخ
لايک : حقش بود تا اونا باشن وقدر منوبدونن وواسم ناز نکنن

  99465

مزیت مرد بودن !!
میتونید تمام روز بادوستانتون برید کوه و وقتی برمیگردید خونه برای خانمتون تعریف کنید که چه روز پرکاری داشتید
موقع خواستگاری به هیچ وجه نگران بر هم خوردن تعادل سینی چای نیستید
از دیدن کله پاچه دچار تشنج نمیشید
هیچ کس از اینکه دست پخت افتضاحی دارید به شما ایراد نمیگیره
فقط شمایید که لذت تماشا کردن فوتبال یوونتوس- بارسلونا را با گزارش عادل فردوسی پور درک میکنید
فقط شمایید که میتونید لذت تک چرخ زدن با موتوررو تجربه کنید
تو عروسی ها لازم نیست چند تن زنجیر از خودتون آویزون کنید که تازه دیگران ازتون بپرسند بدلییییییه ؟
سر سفره عقد لازم نیست برید گل بچینید و گلاب بیارید و نون بگیرید و اینا...
در حالی که خواهرتون باید بمونه خونه و آشپزی یاد بگیره شما میرید بیرون و گل کوچیک بازی میکنید
لازم نیست آدرس تمام مزون ها، پاساژها ،بوتیک ها و مراکز لاغری شهرتون رو حفظ باشید
لازم نیست سالی یه بار زاویه دماغتون رو نسبت به افق تغییر بدید
میتونید با شلوارک و رکابی راحت تا سر کوچه برید
نیازی نیست سه چهارم عمرتون رو توی کلاسهای آشپزی ،خیاطی، گلدوزی، آموزش فال شیرموز و تقویت اعتماد به نفس در 3/0 ثانیه بگذرانید
بدون اینکه کسی بهتون چیزی بگه میتونید ساعتها پلی استیشن بازی کنید
با دیدن سوسک و موش و امثالهم اجدادتون از گور در نمیایند و جلوتون رژه نمیروند
فرق Cd رو با بشقاب میوه خوری متوجه میشید
روی در هیچ مغازه ای ننوشته اند که از پذیرفتن آقایانی که شئونات اسلامی را رعایت نکنند معذوریم(بس که محجوب هستند آخه)
فقط شما میتونید کت و شلوار بپوشید و کروات بزنید و کلی خوشتیپ بشید

  99464

حقوق زنان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در کافی شاپ : پسرها حساب میکنند.
دخترها میگویند : مرسی!
هنگام خواستگاری : پسرها باید خانه ، ماشین ، شغل مناسب ، مدرک دهن پر کن ، قد رشید ، هیکل خوش فرم ، خوشتیپ و هزارتا کوفت و زهر مار داشته باشند و پشت سر هم از موفقیت ها و اخلاق خوب و .... برای عروس خانم بگن و احتمالا انگشتری برای نشون کردن در دست سرکار علیه عروس خانم بکنند
دخترها فقط کافی است بنشینند و لام تا کام حرف نزنند
هنگام ازدواج : پسرها باید شیربها ، مهریه ، خرید عروسی ، جواهرات گوناگون ، جشن و سالن و ... را از سر قبر پدرشون تهیه کنند
دخترها فقط باید جهیزیه بدهند که احتمالا به دلیل شروع خرید جهزیه از اوان کودکی همش بنجل شده و آقای داماد باید با تحمل هزارتا منت آنها را قبول کرده ، دور ریخته و یه سری جدید بخرد
هنگام زندگی عشقولانه دو نفره:پسرها باید بگویند : چشم ، و البته اگر هم نگویند دو قطره اشک کنار چشمان مژگان خانم ها آنها را وادار به چشم گفتن میکند
دخترها هم باید دستور بدهند و دیگر هیچ.
کار کردن : پسرها مثل سگ پا سوخته باید از صبح خروس خوان تا آخر شب کار کنند و همش تو فکر غرولند مدیر و قسط عقب افتاده بانک و قبض برق و آب باشند و در آخر نعششان را با بدبختی به خانه برسانند
دختر ها فقط کافی است که کلید ماشین لباس شویی ، کلید ماشین ظرفشویی و کلید مایکرو فر را فشار دهند و در حالیکه ناخن هایشان را مانی کور میکنند با مادرشان در مورد رنگ موی دختر خاله جاری عمه خانم فرخ زمان خانم بحث و تحلیل علمی داشته باشند ...

  99463

راه بازی با اعصاب دیگران
صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین
روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنید
وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود
چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین
بادکنک بچه ها رو بترکونین
مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین
بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین
هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ﴿توی دستکش دوستتون بهتره
حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین
نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین
عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین
۳۸/پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که ۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین
شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین
یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین

  99462

ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ 25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

  99461

درویشی تهیدست از كنار باغ كریم خان زند عبور می‌كرد.
چشمش به شاه افتاد با دست اشاره‌ای به او کرد.
كریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
كریم خان گفت: این اشاره‌های تو برای چه بود؟
درویش گفت ...
.
.
نام من كریم است و نام تو هم كریم و خدا هم كریم، آن كریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟
كریم خان در حال كشیدن قلیان بود؛ گفت چه می‌خواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است.
چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت.
خریدار قلیان كسی نبود جز كسی كه می‌خواست نزد كریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد.
پس جیب درویش پر از سكه كرد و قلیان نزد كریم خان برد...
روزگاری سپری شد.
درویش جهت تشكر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به كریم خان زند كرد و گفت: نه من كریمم نه تو.
كریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول كرد و قلیان تو هم سر جایش هست !!!

  99460

دو تا پیرمرد باهم قدم میزدن،یکمی جلوتر از اونا
هم همسرانشون به آرومی باهم راه میرفتن و حرف میزدن.
پیرمرد اولی رو میکنه به اونیکی و میگه:
من و زنم دیروز رفتیم به رستوران که هم خیلی شیک و با کلاس بود؛
هم خیلی تر و تمیز و هم کیفیتِ غذاهاش عالی بود و از اون مهمتر
قیمت غذاش خیلی مناسب بود!
پیرمرد دوم: عه... چه جالب. واجب شد مام یه شب بریم اونجا!
حالا اسمِ رستورانه چی بود؟
پیرمرد اولی کلی فکر کرد؛کلی به خودش فشار آورد اما چیزی یادش نیومد!
بعد خیلی آروم از پیرمرد دوم پرسید:ببین یه حشره ای هست،پرهای بزرگ و خوشگلی داره
بعضیا هم خشکش میکنن و تو خونه به عنوان تابلو ازش استفاده میکنن،اسمش چیه؟
پیرمرد دوم با تعجب : پــــــــــــــــــــــــروانه؟!
پیرمرد اول با خوشحالی: آره خودشه!
بعد با فریاد رو میکنه به پیرزنها و میگه:
پروانه! پروانه! اون رستورانی که دیروز رفتیم، اسمش چی بود؟!

  99459

پـیـرمـردِ عـاشـق بـه زنـش گـفـت : بـیـا یـادی از گـذشـتـه هـای دور کـنـیـم. مـن مـیـرم تـو کـافـه مـنـتـظـرت و تـو بـیـا سـر قـرار بـشـیـنـیـم حـرفـای عـاشـقـونـه بـزنـیـم.
پـیـرزن قـبـول کـرد.
فـردا پـیـرمـرد بـه کـافـه رفـت. دو سـاعـت از قـرار گـذشـت ، ولـی پـیـرزن نـیـومـد.
پـیـرمـرد مـتـعـجـب و نـگـران بـه خـونه بـرگـشـت .
وقـتـی وارد خـونه شـد ، دیـد پـیـرزن تـو اتـاق نـشستـه و داره گـریـه مـیـکـنـه .
مـتـعـجـب ازش پـرسـیـد : چـرا گـریـه مـیـکـنـی ؟؟؟
پـیـرزن اشـکـاشـو پـاک کـرد و گـفـت :
بـابـام نـذاشـت بـیـام !!! ^_^

  99458

کشاورزی الاغ پیری داشت
یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد.
کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.
پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.
مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما ...
الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ...
مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم،اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! و ثابت کنیم که از یک الاغ کمتر نیستیم.