فقط پلی بودم برای عبورت…
فکر تخریب من نباش…
به آخر که رسیدی،فقط دست تکان بده، خودم فرو میریزم…

شاید قانون دنیا همین باشد، من صاحب آرزویى باشم که شیرینى تعبیرش از آن دیگریست…

درهمین حوالی هستند کسانی که تا دیروز میگفتند بدون تو نفس هم نمیتوانم بکشم اما امروز در آغوش دیگران نفس نفس میزنند!!!

به چه میخندی تو؟ به مفهوم غم انگیز جدایی به چه چیز،به شکست دل من یاکه به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکسترکرد! خنده دارست بخند!!

ديشب که نمي دانستم براي کدام يک از دردهايم گريه کنم، کلي خنديدم...

این روزها میگذرند...
ولی من از این روزها نمیگذرم....!!

درغروب سخت دنیا یاد یاران میکنم؛ درکویر خشک و سوزان رقص باران میکنم؛ زندگی مرگ است و مرگ هم زندگی؛ پس درود برمرگ و مرگ بر زندگی!!؛؛؛

عاجز و سرگردانم نه آنچه دانم دارم و نه آنچه دارم دانم: زماني چون توانستم ندانستم و حال كه چون دانستم نتوانستم ، اه از اين علم نا آموخته، گاه در غرقم از او ، گاه سوخته!

نوازشم کن! نترس تنهایی ام واگیر ندارد...

قسمت این بودکه در فاصله ها پیرشویم، و اسیر شب تنهایی تقدیر شویم قسمت این است که یک عمر مسافر باشیم، تا از این دور زدنهای زمان سیر شویم

زندگی غمکده ای بیش نبود سهم من جزغم وتشویش نبود به کدام خاطره اش خوش باشم که کدام خاطره اش نیش نبود

محصولها را که برداشت میکنند ، بیچاره مترسکها که فراموش میشوند.

ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﻲ ﺳﺎﺯﺩ ﻛﺴﻲ. ﻣﺎﻧﺪهﺍﻡ ﺩﺭ ﻛﻮﭼﺔ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﻛﺴﻲ .ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺑﺮﺩ. ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺑﺮﺩ ...

خدایا فاصله ام تا تو ، خودت گفتی که کوتاهه...
پس چرا جونمو نمیگیری. بسمه دیگه

به اونیکه دوستش دارم گفتم خواهش میکنم بمیر...
چقدر دلم پرواز بغض شده...