ما که هستیم در جمال خاک تو،،،
دل نثار لحظه ای دیدار تو،،،
در رفاقت ذره ای ما را ببخش،،،
مشکلات است که نمیزارد بپرسم حالتو.....

یک روز می بوسمت !
یک روز که باران می بارد،
یک روز که چترمان دو نفره شده
یک روز که همه جا حسابی خیس خیس است ،
یک روز که گونه هایت از سرما سرخ سرخ شده ،
ارامتر از هر چه تصورش کنی ،
...... اهسته می بوسمت....!!!

مرگ
نه سفری بی بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن تو ست
درست
آن موقع که باید دوست بداری

raha21 اینقدر خوشحال شدم که نمی دونی. چند وقت پیش یه عزیزی نام کاربریش رها23 بود یه لحظه فکه ردم خودتی بد اینقدر ناراحت شدم :(
واقعا ممنون که برگشتی

سﻻم به همه♥
*zahra* , مري؟؟ , آيﻻنا , m.sadat, Miss.Gol ورودتونو تبريک ميگم♥
Sajjad ~> پست 64783عالىبودداداش♥
**khatere**~>خاطراتو هرچي هس بنويس ... خنده دار ... گريه دار ...
بنويس دورهمي ميخونيم شايد راه حلي باشه♥
Amir taha~> مرسي داداشي از لطفت♥
راجب مشکل نگين خانوم داداشم نگران نباش ...1,2تا دکتر ديگه برو که قطعي مشخص شه ...
بعدم از هرچيزي که اذيتش ميکنه دورش کن مثل سروصدا , بوي عطر تند و ....♥
راستىخوشحال ميشم نگينم عضو شه♥
نيلو ~> عزيزم اميدوارم اين حالِ بهم ريخته اي که ميگي حال بدتري نسبت به قبل خوندن شعرام نباشه ...
اميدوارم حال دلتو بهتر کنه♥
خانوم گل~> خوشحال ميشم مشکﻻتي که ميگيو بشنوم بلکه باهم کمکي کرديم حل شن♥
فسيل ~> بزنمت ...؟!1جوري که يني همين بقاياى فسيل شدت بشه نفت...؟!
تو خوب نمينويسي...؟!
آخه شکست نفسيت بصورت مورب تو پانکراسم خعليم خوشگل مينويسي♥
شازده کوچولو~> توأم دلت کتک ميخواد آيا ...؟!
هيشکي دوستت نيس...؟!
من شبيه کَلَمَم يا هَويج...؟!
يني ديگه هيچي ديگه ... اصن بام حرف نزن!!!
Hilda ~> جان من گوش پسرتو نپيچون... گناه داره خب ...:(
راستي اسمش دوس داشتي چي بود ...؟!
رها21~> يني اﻻن که پستتو ديدم تو گٌنجِ خودم نميپوستم ...
خوشحالم برگشتي ...
ميم مثل ...~> مرضيه جان اين مظلوميت که ميگي درسته...
دلم خيلي مظلومه ... خصوصا از وختي عاشق شدم ...
اما ظاهرم ...
هرکي ميبينه ميگه خعلي تخسي ...!
يني هيشکىباور نميکنه 1 کوچولو احساسات پشت اين ظاهرم باشه!!!
من نگران درسش نباشم پس کي باشه ....؟!:((
مسيحا G1 Killer ~> تو نفس مني♥
فدات شم مراقب خودت باش ♥ ميخوامت بدجور ...

خدایا خیلی چیزا ازت خواستم و تو هم برآورده کردی آرزوهامو.... ممنون
ولی انگار اینبار خیلی چیز زیادی خواستم ، اگه نمیخواستی بهم بدیش اصن چرا نشونم دادیش..... اصن چرا داغونم!..... چرا اینقد دوسش دارم!.... پس بگو چرا قسمت نیست......
اصلن اینا چیه که من دارم میفرستم ؟!؟ :-(

اینایی که تو خونه دلشون میگیره!
اینایی که تا دیر وقت بیداران!
همونایی که شبا بیداران و صبحا خواب!
اینایی که همراه اول و ایرنسل بهشون اس ام اس میده شیرجه میزنن رو گوشی!
اینایی که زود جوابه زنگ می دن!
اینایی که بیشتره وقتا آنلاینن!
اینایی که بیخود و بی جهت اددلیستشون زیاده...
اینا تنهان...!
اگه از تنهایی درشون نمیارین,کاری به کارشون نداشته باشین!!

مدت هاست..
بی آن که باشی؛
با تو زندگی کرده ام!
تلخ تر از این؟!

بچه ها کمکم کنید تا بتونم مخاطب خاصم و فراموش کنم و با نامزدم خوشبخت بشم ...... 10ماهه از زندگیم خط زدمش اما هنوز میاد به خوابم دیگه از خوابیدن هم بدم میاد!!!! نامزدم خیلی دوسم داره اما من هنوز بهش عادت نکردم حتی ..........

امیرطاها منم خوشحال میشم نگین و بین خودمون ببینم کاش منم میتونستم با خاطب خاصم بیام اینجا ........ خوشبخت شین باهم

سلام دوستای گلم. من خیلی وقته عضوم و این قسمت هم میام ولی تا به حال اینجا پست نذاشتم. منم با داداش امیرطاها موافقم. باید یه کاری کنیم که دیگه بخش تنهایی رو کلا حذف کنن. بسه اینهمه غم و غصه. اونایی که عشقشون تنهاشون گذاشته باید اینو بدونن که " هروقت زندگی یه ضربه بهت زد باید آروم لبخند بزنی و بهش بگی: جوجه همه ی زورت همین بود...؟؟" و اینکه " اگر روزی ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت میخواهد".
پیشاپیش ورود نگین خانم روهم تبریک میگم. خوش اومدی عزیزم.

تنهايي ام را دوست دارم...بوي پاك نجابت ميدهد!

سامان رو از وقتی که سال دوم دبیرستان بودم دیدم... داداش دوستم بود... دوستمم اسمش سارا بود... سامان تازه از ایتالیا برگشته بود... کم کم احساس میکردم رفت و آمدهای مکررم به خونشون دست رو دلم گذاشته و عاشقش شدم... اونم از من خوشش اومده بود و به سارا گفته بودباهام صحبت کنه... میدونستم دوست دختر داره ولی خوب خوشم اومده بود ازش... رفته رفته یه چس نابی توی قلبم پیچید و کم کم فهمیدم که بعععععععله.... عشقش مثل یه پیچک ریشه کرده و داره دور قلبم می پیچه... اما این سامان بود که اعتراف کرد که عاشقم شده...چند بار اجازه خواست بیاد خونمون اما اجازع ندادم و گفتم هنوز واسه ازدواج بچه هستم!!!
تا اینکه....
یهویی غیبش زد و نفهمیدم کجا رفت.... سارا هیچی نمی گفت و منم اصراری به پرسیدن نداشتم... طبق معمول دردامو زدم به دلم و خودمو نابود کردم... خواهر و برادرشم میدونستن ما همدیگرو دوست داریم... تا اینکه یه روز سارا بهم گفت برم خونشون....
(ادامه در پست پایینی)

خاطرات ناب سارا...
من: دوسم داری؟
سامان: ....
من: نداری؟
سامان:....
من: بگم سکوت علامت رضاست؟
سامان:...
من: یا بگم نمیخواد دلخوشم کنه؟
سامان (درحالیکه داره لبخندشو کنترل میکنه):...
من: سامان داری مسخرم میکنی؟
پقی زد زیر خنده و دستشو گذاشت رو دلش...
لبخند خسته ای زدم و گفتم: اگه من بمیرم چکار میکنی؟
خنده رو لباش ماسید و چند لحظه خیره به روبرو شد.... بعدم با بغضی که براحتی از تو چشماش خوندم آروم و خسته نگام کرد و گفت: من اون روز رو نمی بینم سارا...
این بار من پقی زدم زر خنده و گفتم: از غیب میگی؟
هیچی نگفت... آروم سکوت کرد... هیچی نگفت... دیگه هیچی نگفت....
(ادامه دارد)

سلام دوستان
غم و غصه های همتون به سرم...
دوستون دارم ...من و نمیشناسین ولی من خیلی وقته که با شما آشنا هستم...خیلی وقته که پستاتون و میخونم و از ناراحتیتون نارحتم..ایشالا همتون مثل آقا امیرطاها حالتون خوب بشه...امیر طاها خوشبخت بشی ایشالا..هیلدا جونم خیلی دوست دارم..خیلی میخوامت.
فدا مدا تک تکتون
نرگس