مهار حریق که سهل است.....اگر توانستی اتش عشق را از وجودت مهار کنی"قهرمانی"

روزی برای بعضی آدم ها تنها یک خاطره خواهید بود… تلاش کنید که لااقل خاطره ای خوش باشید

هر کی رفیق بامرام داره لایک کنه...به همین راحتی به همین خوشمزگی

زًنـــــها مثل ســـکوت هستند... با کوچکترین حـــــرفی میشکنند...! مًــــردها مثل « باران بهاری » هستند . هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود...!

من قصه نا تمام دردم ای دوست ،پایان مرا فقط تو میدانی و غم

از طرف سایلار :
دیالوگ من و پدرم وقتی که پدرم خیلی خوشحاله ولی من اصن حوصله ندارم ....
من : سلام پدر ، من گشنه هستم ...
پدر : سلااااام گشنه ، خوشبختم .. منم پدر هستم
من : پدر من جدی أم...
پدر : نه نه نه تو گشنه هستی ..
من : فک میکنی خیلی خوشمزه ای ؟؟
پدر : نه گشنه ، من پدر هستم ...
قیافه من : @@@@@@
پدرم : ###
کارلوس کی روش : %%%$$

دیگر پیامهایت نمی رسند ، سیم بانان را خبر کن ، شاید کاجی افتاده باشد !

شرمنده ام مادر
زمانی که تو آشپزی میکردی و هیچگاه از کمر و زانو درد خود شکایت نکردی، من با خیال راحت به مبل تکیه داده بودم
زمانی که تو سفره را برای صرف شام میچیدی
من با خیال راحت غرق در گوشی خود بودم
زمانی که تو ظرفها را میشستی من به سریال تلویزیون نگاه میکردم...
حال دوران کودکی به جای خود
سلامتی همه ی "مادران"

خستگی را تو به خاطر مسپار که افق نزدیک است
و خدایی بیدار که تو را میبیند
وبه عشق تو همه حادثه ها میچیند
که تو یادش افتی و بدانی که همه بخشش اوست
و همینش کافیست.

نا سلامتي اسم خودتو گذاشتي مرد ...
تا يادش ميوفتي سريع در اتاقو قفل مي كني تا نيم ساعت ك چي؟!!
قرمزي چشات رفت ... گرفتگي صداتو چيكار مي كني ؟

حتی بهترین فرزندان نیز دشمن جان پدر و مادرانند.

تولد انسان روشن شدن كبريتي است و مرگش خاموشي آن ..بنگر در اين فاصله چه كردي؟گرما بخشيدي يا سوزاندي؟

در خزان چون ديد او يار خلاف در كشيد او رو و سر زير لحاف‏

گفت يار بد بلا آشفتن است چون كه او آمد طريقم خفتن است‏

*سلامتی پدرایی که:شب خوابشون نمی بره و از غصه ی قسطای عقب افتاده تا صبح راه میرن.
كه غرورشون اجازه نمی ده وقتی توی خیابون می مونن از کسی پول قرض بگیرن ولی وقتی زنشون یه کم اخم می کنه با اون همه ریش و سیبیل کرخت،نازشون رو می کشن و هی برای یه لبخندشون ادا درمیارن و لوس بازی می کنن.
که:وقتی برا خانواده شون اتفاقی میفته،ادای محکم بودن در میارن و به همه روحیه میدن ولی خودشون وقتی تنها میشن،آروم آروم اشک میریزن.
وقتي که بچشون گیر میده یه چیز بخر و پول ندارن میگن فردا برات میخرم و آروم تو خودشون خرد می شن.

جان لنون می گوید وقتی به مدرسه می رفت، با پرسش زیر مواجه شد

" بزرگ که شدی،می خواهی چه کاره شوی؟"

".می گوید:"من پاسخ دادم می خواهم خوشحال شوم

.آن ها به من گفتند که مفهوم پرسش را متوجه نشده ام

."من به آن ها گفتم:"این شما هستید که مفهوم زند ه گی را متوجه نشده اید