دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 51348

تاریخ انتشار : اسفند 1391

گاهی دلم نمی خواست تورا ببینم اما تو در کنارم بودی نفس هایت یخ روزهایم را باز می کرد.گاهی دلم نمی خواست تورا بخوانم اما تو مثل یک ترانه زیبا بر لبم زندگی می کردی. من در کنار تو بودم بی انکه شور و نوایی داشته باشم بی انکه بدانم تو از خورشید گرمتری بی انکه بدانم تو از همه شعرهایی که من برکرده ام شنیدنی تری من در کنار تو بودم اما دریغا نمی دانستم کجا هستم.ناگهان مه همه جا فرا گرفت حرفهایم مرطوب شد و چشمهایت با ابرهای مهاجر رفتند.شب امد و چراغها نیامدند ظلمت امد و چشمهایت نیامدند اکنون می خواهم دنیا پنجره ای شودو من از قاب ان به افق نگاه کنم و انقدر دعا بخوانم که تو با نخستین خورشید به خانه ام بیای.