دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 43532

تاریخ انتشار : بهمن 1391

یه افغانیه بود نزدیک خونه مون کفاشی میکرد.
یه بار کفشمو بردم پیشش درست کنه شروع کرد به درد دل که:
توی افغانستان عاشق یه دختره شدم پول نداشتم اومدم اینجا کار میکنم
پولامو میفرستم اونجا داداشم نیگه داره زیاد که شد برم اونجا
خونه بگیرم،مغازه بگیرم، زن بگیرم و اینا...
گذشت و گذشت ...
یهویی یه روز گفت: من هفته دیگه میرم ؛ حلالم کن!
رفت و دو هفته بعدش برگشت!
گقتم :چی شد؟
گفت :پولو فرستادم داداشم خونه گرفت، مغازه گرفت،
اون دختری که من عاشقش بودم رو هم گرفت !
من دلم گرفت، برگشتم....