تاریخ انتشار : مرداد 1399
یادمه دوره دبیرستان یه همکلاسی داشتیم پسر مؤدب و درسخونی بود و همه معلم ها دوستش داشتن سر همین موضوع چند نفر از بچه ها که حسودی میکردن همیشه در موردش بد میگفتن و کار به جایی رسیده بود که همیشه تنها بود و کم کم توهین کردن به خودش و خانواده اش برای همه ی بچه های کلاس عادت شده بودیک روز که آخرین امتحان نهایی رو دادیم با دوستام رفتیم کنارش و بهش گفتیم چرا جوابشون رو نمیدی؟فقط یک جمله گفت من بخشیدم خداهم ببخشه
آقایون یاخانوم های که دل شکستن و توهین براتون عادت وتفریح شده هواستون باشه چوب خداصدا نداره