تاریخ انتشار : ارديبهشت 1399
امروز داشتیم با برادر زاده م ( دختر دو ساله ) توی بالکن توپ بازی می کردیم ، یه مگسه بود هی میومد نزدیک سرش می چرخید ، او هم اذیت میشد و جیغ و ویغ می کرد که مگس بولو ( مگس برو ) . من برای اینکه اعصابش خورد نشه گفتم : عمّه مگسه اومده با تو دوست بشه . یهو چهار طاق دستاشو باز کرد و به مگسه گفت : بیا بغل من . اون لحظه دلم می خواست به جای مگسه برم تو بغلش واقعا . ????????????