دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 255506

تاریخ انتشار : آذر 1398

عزیز تعریف میکرد
وقتی اون قدیما
خیلی کوچیک بودم
مامانم تنورو آتیش کرد واسه نون پختن
کنارش نشستم و نگاه کردم
وقتی آخرین خمیرو نون کرد
"گفتم تموم شد"
"بهم گفت:ننه نگو تموم شد بگو "برکت شد
دلبر جان
میگی تموم شد
میگم برکت شد
رفتی
و
دوست داشتنت برکت شد تو دلم
دلم اومد دنبالت
تا از حد ترخصش گذشت
شکست...
چهار دیواریَم شده برکت، حرمت، شکست، بن بست....

《کیان_آشفته》