تاریخ انتشار : شهريور 1397
روزی مجنون از روی سجاده ی شخصی عبور کرد...
مردنمازراشکست وگفت:
+مردک درحال رازونیاز باخدابودم برای چه این رشته رابریدی؟
مجنون لبخندی زدوگفت:
_عاشق بنده ای بودم وتوراندیدم...
اما تو عاشق خدابودی...چطورمرادیدی؟؟؟!!!