تاریخ انتشار : شهريور 1397
آرزو مُرده ای بودم که بعد از دیدنَت
گفتم تویی آنکه برانَد از دلم تشویش را
دیدمَت آهسته و آرام به دل گفتم بیا
آنکه آرامش دهد، این چَشم آهو هست بیا
نزدیک آمدَت این گرفتار دلِ آشوبِ من
مهربانی دادیَش، آشوب را داد به باد
نمیدانم چه شد مهربانیت تاریخ داشت
رفتی ، دل و باد آشوب کردن به دشت
دل از من پرسشی داشت، مهربانا کو؟
پاسخش نداشتم تاکنون سکوت و سکوت
از تمام نداری ها تو بودی تک داراییش
تو هم زخمی زدی تازه کردی همه درداش
《کیان _آشفته》