تاریخ انتشار : مرداد 1397
به خاک رمید، قطار ِ عشرت از ریلش
پازل زندگی دَرهم شده از نبودنش
شبم همچون شَبَهی که کودکی میترسد
رسَد بی هوا ز راه ، نیاید مادرش
آشفته حالان را گاهی دریاب غافل
خُشک به دَر چَشم،هزار پاره شد دلش
دیده بر هم نَرود شب هایِ تنهایی را
حدیث غم خواند هر دَمی، رنگِ رُخَش
روزی که نبودم در این دنیا، بدان دگر
شاد روان شد دلِ من عاقبت از جهنمش
《کیان _آشفته》