تاریخ انتشار : فروردين 1397
Mr Porya
نیمه شب بود...همه خوابیده بودن..اما من نه...یکی از فایمیل های دورمون هم اومدن خونمون اونا هم گرفتن خوابیدن...اقا من داشتم پست بقیه رو لایک میکردم...که خانواده فامیلمون شروع به گ.و.ز.ی.د.ن کردن من نمیتونستم جلو خودمو بگیرم از خنده بابام اومد بالا سرم گفت..بیشعور بگیر بخوا.دوباره همینطوری جنگ جهانی ادامه داشت..این بار بابام بیدار شد اومد با چوب بزنه تو سرم...دستشویی خیلی رفیق خوبیه چون همیشه میزاره توش سنگر بگیرم...خیلی اتفاق بدی بود
من...:-D
هعیی زندگی