تاریخ انتشار : فروردين 1397
Mr Porya
هعیییی روزگار.....دیشب تو روستامون ی دختره فامیل دورمون اومده خونه داییم از اول مهمونی تا اخر مهمونی ی سر همش بهم چشمک میزنه......اخر سر وقتی میخواد بره دستشویی اخرش میرم بهش میگم.....چرا نگام و بهم چشمک میزنی....یکم اینجوری نگام می کنه...^_^...میگه...چون عاشقت شدم....میگم...بیشعور من نه اجل دوست دختر بازی هستم نه اجل شماره دادن به کسی.....میره به بابام و بابام میگه......تا صبح داشتم میدویدیم....
من...... :"(
هعیییییی