تاریخ انتشار : اسفند 1395
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
تا من بدیدم روی تو ای ماه و شمعِ روشنم
هر جا نشینم خرمم هر جا روم در گلشنم
من آفتاب انورم خوش پرده ها را بر درم
من نو بهارم آمدم تا خارها را برکَنم
تو عشقِ زیبایِ منی هم من توام هم تو منی
خشمگین تویی راضی تویی هم شادی و هم درد و غم
محمداصفحانی