تاریخ انتشار : اسفند 1394
داشتم غذای موردعلاقشومیپختم ولی سبزی های سوخته لوبیای له شده هه توفکراین بودم ک خاک برسرت دختر!
زده اش کردی ازقورمه سبزی ..ونگاهم به دنبال نگاهش خیره بود
عشقم عاشقانه غذایش رامیخوردبی آنک وانمودکندکه بدپخته ام..لبخندی زدوگفت
میدانی که سالهامنتظربودم توبانوی خانه ام باشی؟؟..
بقیه خابمم بگم براتون؟؟والاچ زمونه ای شده باچه ذوقیم دنبال میکنن نچ نچ هخخخخ
(چه قهقهه زورکی ای میزنم ازنبودنت..))