تاریخ انتشار : آذر 1394
بوی یلدا را می شنوی؟؟انتهای خیابان آذر...بازهم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان...قراری طولانی به بلندای یک شب...
شب عشق بازی برگ و برف...پاییز ، چمدان به دست ایستاده است...عزم رفتن دارد...
آسمان بغض می کند...می بارد...
خدا دقیقه ای بیشتر مهلت می دهد...و پاییز آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان می دهد..
قدمی برمی دارد ، سنگین و سرد...
کاسه ای آب می ریزم پشت پای پاییز...و تمام می شود...
رفتنت بخیر...سفرت بی خطر...!