تاریخ انتشار : آبان 1394
چن روز پيش توشهرمون بارون اومد...صبح ميخواستم برم بيرون ديدم بارون مياد منم عشق بارون به دوستم اس دادم بريم ي دوري برنيم اونم پايه...خلاصه تا از خونه اومدم بيرون هنگ كردم...شايد باورتون نشه همسايمون تو اون بارون شيلينگ گرفته بود دستش ماشينشو ميشست...چنان خنديدم كه بدبخت كپ كرد...منم ديدم خيلي ضايع...گفتم حاج اقا روز بخير...هيچ ديگ اونم بهم سلام كرد...بعدشم خواهش كرد واسش مايع بريزم تو تشت...
بعله ديگه اينجا كوچمون بارونم مياد اونم زياد منم دارم ماشين ميشورم