تاریخ انتشار : مهر 1394
متن از خودم :
خدايا حالم غريبانه عجيب است ...
حال دست هايم شنيدني ست ...
و * امتداد خلوت شب هاي تنهايي * ...
قصه هر روزم است ... كه شنيده نمي شود ... اما
شوق پرواز از آسمان ابري چشمانم
هياهوي خنده ي لبانم را به سخره مي گيرد ...
كه شب نيز به احترام تنهايي ام سكوت مي كند ...
اما من ... چه نامردانه حرمت شب را مي شكنم ...
و بي بديل ترين رقص باران چشمانم را
به نظاره مي گذارم ...
و * شب * ...
اين تاريك ترين رسم ابديت ...
همچنان مي درخشد ...