دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 193144

تاریخ انتشار : اسفند 1393

انقد دلم گرفته بود و از خودم بدم میومد ک دلم میخاست زار بزنم
از خوش شانسیه من داداشم جلوم سبز شد سوارم کرد گفت هیچوقت اینطوری ندیده بودمتا
گفتم:بابا میگفت مشکل داشتی با خودم درد و دل کن اونوقت چون بابا پشتم بود هیچ چیزی برام در حد مشکل نبود ولی حالا قد یه دنیا مشکل دارم و بابا نیست
دید حالم بده بدونه اینکه بگه گازش و گرفت و رفت شهرستان. . .
انگار داشت پرواز میکرد
چون اون مسیر و ما 2 ساعته رفتیم
ساعت 5 صبح من کناره بابام بودم
انقد گریه کردم که کم مونده بود بیهوش شم؛بهش التماس کردم منم ببره که ایشالا بشنوه
یه روز اونجا موندیم و برگشتیم
کناره بابام بودن بهترین کادویی بود که خدا تو روز ولنتاین بهم داد ^__^
حتی گوشی با خودم نبرده بودم رسیدم دیدم عشقم چقد اس داده و زنگیده اون و در جریان قرار دادم
شبش باز نامزدم و خواهرش با یه سبد پر عروسک و خرت و پرت و لباس و همون سرویس طلاعه اومدن
واقعا نمیدونم خدا چرا اینطوری میکنه؟من که عزمم و جزم کردم و حرفام و بش زدم پس چرا این بیخیال نمیشه؟
من که حرفامو زدم ب نظرتون بازم من مقصرم؟
قراره چی سرم بیاد خدا میدونه....
طولانی شد ولی تموم شد!!!!
!!!!!!!!!!!!
من و اون:نمیدونم دلیلش چیه ولی میشه دلیله اشتباهم و بگی؟
!!!!!!!!!!!!
alone for ever:ببخشید که یادآور خاطراتتم ولی دیگه بد و خوب و تشخیص نمیدم
!!!!!!!!!!!!
امیر احساسی و پرنده شکاری:مرسی که به فکرمید خواهشن واسم دعا کنید