دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 192784

تاریخ انتشار : اسفند 1393

در این خونه رو بستم که بنشینم کمی با خود
بگویم درد دلهایم ببینم اشک چشمانم کمی با خود بیندیشم که این تنهایی حقم بود؟
چنین بی کس شدن در باورم بود؟
منو این بغض بی پایان
منو اشکای پنهانی
منو این خونه سرد وغم و تاریک وظلمانی
دگر طاقت ندارم من دل من خواب میخواهد کمی ارامش مطلق
بیاسایم کمی دوری کنم از این حماقتهای بی پایان
کجایی مرگ .....
تو هم از من گریزانی تو هم مثل همه من را ز یادت برده ای شاید
بیا اسوده ام کن این زمان شاید
تو باشی چاره این مرد تنها ی جدا افتاده از یاران
بیا بنگر تو حال من کنار کنج دیوارم چنان در خود فرو رفتم وچشمانم به سمت درو در دل زمزمه دارم که شاید باز برگردد
واین امید بی حاصل وجودم را چنان اتش زده گویی همه دردای این دنیا تو این قلبم طلنباره
بیا ای مرگ ازادم کن از این زنده مردن های طولانی