تاریخ انتشار : آذر 1393
ديروز بدجور هواشو كرده بودم،دلم داشت پر ميكشيد واسه يه لحظه شنيدن صداش ولي نميتونستم كاري بكنم چون بهش قول داده بودم
شب شد ،دراز كشيده بودم
يه لحظه حس كردم صداي ويبره گوشيمه
نگا كه كردم خودش بود
تو اون لحظه نميدونستم گريه كنم؟بخندم؟
حرف زديم،گفت كه اونم دلش تنگ شده،اونم از اين فاصله عذاب ميكشه
ولي...بايد تحمل كنيم...آخه چاره اي جز اين نداريم...تحمل...تحمل...چقد تحمل؟؟