دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 175965

تاریخ انتشار : آبان 1393

سه چهار ساله که بودم خیلی دلم می خواست مثل بابام سبیل داشته باشم و همیشه می گفتم چرا بابا سبیل داره من ندارم و انقد که آی کیو بودم اصلا نمی دونستم که دخترا هیچ وقت سبیل درنمیارن،انقدر سر این قضیه نق زده بودم که مامانم از دستم خسته شده بود تا اینکه یه روز همسایمون یه گوسفند قهوه ای کشتن و مامانم و خانم همسایه به این نتیجه رسیدن که با پشم گوسفند برا من سبیل درست کنن و بچسبونن پشت لبم، منم خوشحال! مدام جلو آینه بودم و یک روز از عمرمو از قیافه سبیل دارم لذتها بردم تا آرزو به دل نمونم ،ی همچین بچه ای بودم من!