تاریخ انتشار : مهر 1393
واقعی
رفتم مسجد هنوز نماز شروع نشده بود که کارگری از در آمد.......
دستش یک پارچه سفید و تمیز بود. پهن کرد و رویش نشست....
نماز که شروع شد، بلند شد و پارچه را در کنار دیگران در صف نماز پهن کرد و روی آن نماز خواند......
بعد از نماز به او گفتم: آقا فرشهای مسجد رو قابل نمیدونید که روی شال نماز میخونید؟
.
.
.
خندید و گفت: من فرشهای مسجد را قابل می دانم، اما با این لباسهای کثیف و خاکی لایق آنها نیستم و میترسم کثیف شود............