تاریخ انتشار : خرداد 1389
يه بار يه ديوونه دنبال رئيس بيمارستان مي اندازه. خلاصه رئيس بيمارستان رو تو يه بن بست گير مياره. رئيس بيمارستان با ترس مي گه از جون من چي مي خواي ؟ ديوونه هه مي ره با دست بهش مي زنه مي گه حالا تو گرگي