تاریخ انتشار : ارديبهشت 1399
یه شب سر شام ماکارونی داشتیم من زل زده بودم به تلوزیون وغذا نمیخوردم یهو پدر فرمود:امیر میشه یه چیزی بگم نه نگی؟گفتم بگو برگشت گفت :میشه هم تلوزیونو بخوری هم غذاتو نگاه کنی؟ هیچی دیگه ما هم عمل کردیم و تلوزیونو از خنده جویدیم و هروقت شام ماکارونی بود بازم میرفتیم تلوزیونو میجویدیم