دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 256245

تاریخ انتشار : دي 1398

اعتراف می‌کنم وقتی گودزیلا بودم پنجشنبه بود که با خانواده رفتیم دماوند بعد شب که همه خوابیدیم من نمیدونم چی شد که نصفه شب هوس سیب کردم. پاشدم مثه یه حیوون چهار‌پا در اتاقی که در تراس توش بودو باز کردم (اخه سیبا تو تراس بود در‌ضمن از تاریکی هم نمیترسیدم) و دو تن از اعضای خانواده رو در حال یه‌قل دو‌قل بازی کردن دیدم.
دی؟؟؟
خو درو قفل نکرده بودن که
جالب اینجاس که از فرداش برای همه فک و فامیل تعریف میکردم
نمیدونم نوه ی من با یه مادربزرگ دهه هشتادی میخواد چکار کنه‌.