دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 255199

تاریخ انتشار : آبان 1398

چند روز پیش دم ظهر رفتم حافظیه که خلوت باشه،یه سلام نثار حضرت حافظ کردم و شروع کردم بیت مورد علاقمو بخونم :ای نسیم سحر آرامگه ....یهو دیدم یه دستی از قبر اومد بیرون گلومو گرفت گفت ای نسیم سحرو زهر ماااارررر بالاخره گیرت آوردم
پدرمودر آوردی اینقدرمنو تو خونه بازو بسته نکن درس و دانشگاه تویِ عنتر به من هیچ ربطی نداره حدااقل بزار ظهرا بخوابم
بارها گفته ام و بار دگر می گویم /که منِ خواب زده از دست تو خون می گریم!
هیچی دیگه بعدش پاشم از قبر بیرون اومد با لگد به سمت خیابون راهنماییم کرد :/
ولی میگم حافظ قبلنا خوش اخلاق تر بودااا .البته فکر کنم چون روزی ٢٠ بار به دیوانش سر میزنم یکم ناراحت شده البته من فقط میخوام حالشو بپرسم هدف دیگه ای ندارم^_^