تاریخ انتشار : شهريور 1398
کنار قبر پدربزگم نشسته بودیم یهو عمم گفت اون "رطــب ضیـــافتی"ها رو بده به من !
تا گفت ضیافت یاد اون پادشاها افتادم که مهمونی به پا میکردن و خدمتکاراشون انگور میزاشتن تو دهنشون:)
رطب ضیافتی:||||
خرمای مضافتی×_×
عمـــه خانم:))
حاضران سر مزار•_•